بصیرت سرا
ولا یحمل هذه العَلَم الا اهل البصر و الصبر




آذر 1394
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30        




جستجو





رتبه


 
  حمایت واقعی از تولید ملی ...

موضوعات: بصیرت
[پنجشنبه 1394-09-19] [ 07:53:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  امام خمینی (ره) و استکبار ستیزی ...

 

موضوعات: بصیرت
 [ 07:49:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  لزوم وحدت مسلمین ...

وحدت میان مذاهب مختلف بویژه وحدت بین شیعه و سنی از جمله مسایل مورد تاكید امام خمینی (ره) بوده است، چراكه این وحدت می تواند بر اعتلای اسلام و در نتیجه اعتلای تمدن بزرگ اسلامی تاثیرگذار باشد .

البته باید توجه داشت كه وحدت بین ادیان و مذاهب به معنای پذیرفتن عقاید سایر ادیان یا دست کشیدن از عقاید خود نیست؛ بلکه بدین معناست كه نباید بین ادیان و انشعابات دینی نزاع وجود داشته باشد و ضروری است بر روی اشتراکات اتحاد و اتفاق نظر وجود داشته باشد.

 

در برهه ای از تاریخ، اهل تسنن مانند حکومت عثمانی به واسطه قدرتی كه پیدا کرده بودند، علیه شیعه موضع گیری کردند و در برهه ای نیز برخی حکومت های شیعی علیه اهل تسنن موضع گیری کرده اند، اما پس از آنكه در مقاطع مختلف تاریخی نزاع های كوچك و بزرگ میان شیعه و سنی در می گرفت، امام خمینی (ره) صحبت از ضرورت وحدت شیعه و سنی و حتی وحدت جهان اسلام به میان آوردند.

در همین راستا، روایات رسیده از بزرگان تشیع و خاصه ائمه اهل البیت علیهم السلام حاکی از سفارش آن حضرات به حفظ وحدت و در عین حال حفظ حدود حقیقی تشیع است. ائمه علیهم السلام سفارش کرده اند که تفرقه ایجاد نشود و حتی به نماز خواندن پشت سر برادران اهل سنت، جهت تقویت شوکت جهان اسلام سفارش و تشویق كرده اند.

امام خمینی نیز به عنوان معمار و رهبر انقلاب اسلامی ایران درباره ضرورت وحدت شیعه سنی بیانات زیادی داشته اند که از جمله آنها میتوان به این اشاره کرد که فرمودند: «ما با مسلمین اهل تسنن یكی هستیم واحد هستیم كه مسلمان و برادر هستیم . اگر كسی كلامی بگوید كه باعث تفرقه بین ما مسلمانها بشود بدانید كه یا جاهل هستند یا از كسانی هستند كه می خواهند بین مسلمانان اختلاف بیندازند. قضیه شیعه و سنی اصلا در كار نیست ما همه با هم برادریم.»

مقام معظم رهبری نیز در سخنان مختلفی در همین رابطه، با اشاره به فهم متفاوت شیعه و سنی درباره واقعه غدیرخم تاکید کردند: «با وجود این، شیعه و سنی در اصل وقوع حادثه غدیر و عظمت شخصیت امیرمۆمنان، هم نظرند و آحاد امت اسلامی، حضرت علی ابن ابیطالب رضی الله عنه  را، نقطه عالی و قله دست نیافتنی علم و تقوا و شجاعت می دانند.»

حضرت آیت الله خامنه ای همچنین با تأکید بر لزوم هوشیاری کامل شیعه و سنی در مقابله با توطئه های تفرقه انگیز افزودند: «اعتقاد عمیق به امامت امیرمۆمنان رضی الله عنه  بعد از نبی مکرم اسلام صلی‌الله‌علیه‌وسلم پایه اصلی عقیده شیعی است و شیعیان، این اعتقاد و دیگر معارف و علوم درخشان خود را حفظ کرده و خواهند کرد اما به هیچ وجه اجازه نمی دهند که این اعتقاد، در جهان اسلام مایه اختلاف و دعوا قرار گیرد.»

یکی از دلایلی که موجب شده است بحث وحدت در بین مسلمانان از گذشته تا کنون مورد توجه و تاکید بزرگان باشد و حتی سخن از امت واحده اسلامی به میان بیاید این است که وحدت بین شیعه و سنی می تواند سبب اعتلای اسلام و در نتیجه اعتلای تمدن اسلامی شود.

به دلیل همین تاثیرگذاری است که دشمنان همواره سعی کرده اند بحث اختلاف و تفرقه افکنی میان مسلمانان را پیگیری کنند چراکه به خوبی می دانند تشکیل یا تقویت امت واحده اسلامی می تواند برای حکومت های غیردینی و حتی غیراسلامی خطرآفرین باشد.

 

یکی از نکاتی که همواره درباره اسلام گفته شده این است که اسلام دینی است که با فطرت انسان ها سر و کار دارد و بویژه زمانی که مردمی تحت ظلم، ستم، تبعیض و بی عدالتی هستند، اسلام حرف های زیادی برای گفتن دارد و همین امر سبب می شود که انسان ها در صورت پرورش صحیح اسلامی، آگاه تر شوند و در نتیجه مطالباتی داشته باشند که برآورده کردنش برای برخی دولت ها گران تمام شود.

بر همین اساس و به دلیل همین اهمیت فراوان است که می بینیم مبتکر تعیین هفته ای با عنوان هفته وحدت، حضرت امام خمینی (ره) بودند تا توطئه های دشمنان اسلام مبنی بر ایجاد اختلاف میان امت اسلامی و شیعه و سنی را نقش بر آب کنند.

امام خمینی(ره) نظرشان این بود که برادران شیعه و سنی با استفاده از مشترکات فراوانی از جمله قرآن، قبله، شهادتین، نماز و سایر احکام اسلامی در مقابل دشمن مشترک به خصوص آمریکا و اسرائیل بایستند.

تلفیق آموزه های اسلامی با تفکرات اصلاحی و انقلابی، چیزی بود که در نهضت امام خمینی به وضوح مشاهده شد و این مساله، به خودی خود خطر گسترش اسلام را برای مخالفانش خطرناک تر می کرد، چه رسد به اینکه این تفکر بخواهد گسترش یابد، از مرزهای ایران فراتر رود و دیگر مذاهب اسلامی را تحت تاثیر خود قرار دهد.

بر این اساس، امام خمینی برادران اهل سنت را به پرهیز از گرفتار شدن در دام اختلاف و تفرقه توصیه می کردند: «عوامل اجانب كه منافع خود و اربابشان را در خطر می بینند برای تحریك برادران اهل سنت و دامن زدن به برادر كشی، قضیه شیعه و سنی را طرح نموده و می خواهند با شیطنت بین برادران اختلاف ایجاد كنند. در جمهوری اسلامی همه برادران سنی و شیعه در كنار هم و با هم برادر و در حقوق مساوی هستند. هر كس خلاف این را تبلیغ كرد دشمن اسلام و ایران است و برادران كُرد باید این تبلیغات غیر اسلامی را در نطفه خفه كنند.»

ایشان همچنین تاکید کردند: «من مكرر اعلام كرده ام كه در اسلام نژاد زبان قومیت و ناحیه مطرح نیست . تمام مسلمین چه اهل سنت و چه شیعی برادر و برابر و همه برخوردار از همه مزایا و حقوق مسلمین اسلامی هستند. از جمله جنایتهایی كه بدخواهان به اسلام مرتكب شده اند ایجاد اختلاف بین برادران سنی و شیعی است . من از همه برادران اهل سنت تقاضا دارم كه این شایعات را محكوم و شایعه سازان را به جزای اعمالشان برسانند.»

ضرورت وحدت میان مسلمانان، دغدغه امروز و دیروز نیست بلکه مدتهاست این دغدغه مطرح است و همواره این انتظار به همراه امیدهای فراوان وجود داشته است که شاید روزی دولتمردان کشورهای اسلامی بیشتر به این مساله و تاثیر آن در شکل گیری یک تمدن بزرگ اسلامی توجه کنند و این مساله را در رفتار و عملکرد خود نیز نشان دهند.

حسین هرمزی

بخش سیاست تبیان

موضوعات: بصیرت
 [ 12:12:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مدیریت بحران ها ...
امام خامنه اي چگونه با مسئله ليبراليسم برخورد كرده اند؟

قطعاً رهبري يک کشور مي تواند در نحوه جهت گيري نظام به سمت ليبراليسم نقش آفرين بوده و كشور را به پرتگاه ليبراليسم سوق دهد و يا از آن نجات دهد و به همين دليل بود كه حضرت امام خميني ره معتقد بودند كه در صورتي كه آقاي منتظري در جايگاه رهبري نظام جمهوري اسلامي ايران قرار بگيرند كشور را عملا به دست ليبرال ها خواهند سپرد كما اينكه شواهد تاريخي نيز حاكي از اين است كه ليبرال ها نيز كه از صحنه سياسي كشور طرد شده بودند تمام چشم اميد خود را به دوران پس از رهبري حضرت امام خميني ره و آغاز رهبري آقاي منتظري كه در آن مقطع قائم مقام رهبري به شمار مي آمدند دوخته بودند كه با استعفاي آقاي منتظري از اين سمت عملا اميد ليبرال ها به ياس تبديل شد .
ليبراليسم در ايران و برخورد مقام معظم رهبري با آن :
تاريخچه رشد و گسترش ليبراليسم و تفكرات ليبرال به دوران تاريخ معاصر و به ويژه دوران پس از نهضت مشروطه كه ديدگاههاي منور الفكرانه در فضاي جديد به سرعت رو به افزايش يافت باز مي گردد و به باور برخي هم مسلكان معاصر وي ، فروغي را مي توان بنيانگذار ليبراليسم ايراني دانست ( رامين جهانبگلو ، فروغي و بنياد ليبراليسم ايراني ، ترجمه حسين فراستخواه ، نقل از سايت آفتاب ) اما ليبراليسم در تاريخ پس از پيروزي انقلاب اسلامي سرنوشت ديگري يافته و فراز و فرودهاي مختلفي از سر گذرانده . به عبارتي جريانات ليبراليستي در ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي و به مدد فرصتي كه حضرت امام خميني ره رهبر كبير انقلاب اسلامي در اختيار يكي از سران مذهبي اين جريان گذاشته و البته در عين حال از وي خواسته بودند تا بدون در نظر گرفتن وابستگي هاي حزبي و تعلقات گروهي ، به اداره كشور بپردازند ، به ناگاه شروع به رشد نموده و زمام امور را در تمامي عرصه هاي اجرايي كشور بر دست گرفت و حتي تلاش كرد تا در مسير قانونگذاري به سبك اسلامي نيز خلل ايجاد نمايد (همچون تلاش براي انحلال مجلس خبرگان قانون اساسي به دنبال آغاز بررسي اصل مربوط به ولايت فقيه در اين مجلس) ولي عدم توانايي اين جريان براي همراهي با ايده هاي انقلابي مردم و رهبر انقلاب كه در جريان استعفاي دولت موقت به دنبال تسخير لانه جاسوسي آمريكا خود را به صورت واضح نشان داد، باعث شد تا به مرور اين جريان از صحنه سياسي كشور حذف شده و ديگربار هرگز نيز نتواند به عرصه باز گردد و حتي برخي تلاشهايي كه در دوران اخير صورت گرفت (همچون مشاركت فعال در انتخابات دوم شوراهاي اسلامي شهر و روستا كه آزادانه در آن شركت كرده و ذره اي با اقبال مردم مواجه نشدند) نيز كمكي به انزواي سياسي آنان نكرد . (براي مطالعه در مورد روند ليبراليسم در ايران رك : ليبراليسم ايراني ، جهاندار اميري ، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي)
بنابر اين جريانات ليبرال در همان آغازين سالهاي پيروزي انقلاب اسلامي از صحنه كشور حذف شدند ولي آنچه كه در اين ميان باقي مانده و در واقع وقتي سخن از خطر حاكميت ليبرالها به ميان مي آيد بيشتر مربوط به آن مي باشد تفكرات ليبرالي مي باشد كه در قالب هاي اقتصادي ، سياسي ، فرهنگي و … خود را نشان مي دهند و ممكن است حتي توسط كساني كه ظاهرا ارتباطي با جريانات ليبراليستي نداشته باشند و گاه به صورت ناخواسته اشاعه پيدا كند و آنچه كه در دوران رهبري مقام معظم رهبري در زمينه گسترش ليبراليسم ممكن است مطرح شود در واقع مربوط به همين مساله مي باشد . از طرفي با بررسي دوران رهبري مقام معظم رهبري در مي يابيم كه اگر چه جريانهاي منتسب به ليبراليسم همچنان در اين مقطع منزوي هستند اما تفكرات ليبراليستي در سه قالب اقتصادي ، سياسي و فرهنگي به شدت فعال مي شود كه اولي بيشتر در دوران موسوم به سازندگي رخ مي نمايد و بعد سياسي در دوران موسوم به اصلاحات بيشتر نمود پيدا مي كند و بعد فرهنگي هم در هر دو مقطع فعال بوده است .
اما در مورد نوع برخورد مقام معظم رهبري با هر يك از جلوه هاي افكار ليبراليستي مذكور بايد بدانيم كه ايشان نه تنها در مواجهه با اين افكار سكوت نكرده اند بلكه به عنوان رهبر و كشتيبان انقلاب اسلامي دست به اقدامات مفيدي در اين زمينه زده اند كه توجه به برخي از فرمايشات معظم له در اين مقطع حاكي از اقداماتي است كه ماهيت آن درواقع تقابل با حاكميت چنين تفكراتي مي باشد كه در ادامه به تفكيك مي آيد :
1 - مقام معظم رهبري و ليبراليسم اقتصادي :
مقام معظم رهبري در برابر ديدگاههاي اقتصاد ليبرال كه در دوران پس از دفاع مقدس و به ويژه در دوران دولت سازندگي به شدت وارد جامعه شده و تلاش مي كرد تا مسير توسعه و پيشرفت جمهوري اسلامي ايران را از كانال ليبراليسم اقتصادي غربي هدايت كند به طراحي و اجراي برنامه هايي پرداختند كه ضمن توسعه و پيشرفت كشور مضرات ديدگاههاي ليبرالي نيز حداقل كمتر دامنگير جامعه ما گردد . ايشان در اين زمينه ضمن توجه دادن مسئولان كشور به اقتصاد اسلامي كه از جمله اهداف و آرمانهاي انقلاب اسلامي نيز مي باشد بر سالم سازي محيط اقتصادي ، مبارزه با فقر و فساد و تبعيض ، توامان بودن عدالت اجتماعي با توسعه و پيشرفت اقتصادي و در نهايت لزوم طراحي و استفاده از الگوي ايراني اسلامي پيشرفت به جاي تكيه بر الگوهاي وارداتي غربي به عنوان راه حل اساسي مقابله با ديدگاههاي اقتصادي ليبرال كه به بهانه پيشرفت و توسعه كشور خود را بر دست اندركاران امر تحميل مي كردند تاكيد داشته و دارند :
« اقتصاد كشور بايد براساس‌ برنامه‌ها و سياستهايي‌ كه‌ در داخل‌ كشور تنظيم‌ و ترسيم‌ شده‌، شكوفا گردد و نه‌ با تسليم‌ شدن‌ در برابر توصيه‌هاي‌ بانك‌ جهاني‌ و صندوق‌ بين‌المللي‌ پول»‌. ۱۰/۰۴/۱۳۸۰
«هر روش، توصيه و نسخه اقتصادي كه اين دو هدف را تأمين كند مورد قبول است و هر طرح و بحث ديگري كه به افزايش ثروت ملي و عدالت اجتماعي بي توجه باشد، به درد كشور و مردم نمي خورد .» (۱۳۸۵/۱۱/۳۰)
«فلسفه‏ي وجودي ما، عدالت است. اين كه ما برنامه‏ي رشد اقتصادي درست كنيم و بگذاريم بعد از حاصل شدن دو، سه برنامه رشد اقتصادي، به فكر عدالت بيفتيم، منطقي نيست. رشد اقتصادي بايد همپاي عدالت پيش برود؛ برنامه‏ريزي كنند و راهش را پيدا كنند. حالا عدالت چيست؟ البته ممكن است درمعنا كردن عدالت، افرادي، كساني يا گروههايي اختلاف نظر داشته باشند؛ اما يك قدر مسلّمهايي وجود دارد: كم كردن فاصله‏ها، دادن فرصتهاي برابر، تشويق درستكار و مهار متجاوزان به ثروت ملي، عدالت را در بدنه‏ي حاكميتي رايج كردن – عزل و نصبها، قضاوتها، اظهار نظرها – مناطق دوردست كشور و مناطق فقير را مثل مركز كشور زير نظر آوردن، منابع مالي كشور را به همه رساندن، همه را صاحب و مالك اين منابع دانستن، از قدرِ مسلّمها و مورد اتفاقهاي عدالت است كه بايد انجام بگيرد.»(۲۹/۳/۱۳۸۵)
«فساد مالي‌ و اقتصادي‌ در مسؤولان‌، موجب‌ گسترش‌ آن‌ به‌ بدنه‌ اقتصادي‌ و كل‌ كشور خواهد شد». (10/4/1380)
«مبارزه‌ قاطع‌ با فساد اقتصادي‌ و مالي‌ زمينه‌ساز احساس‌ امنيت‌ براي‌ سرمايه‌گذار سالم‌ است»‌. (۱۰/۰۴/۱۳۸۰)
راه‌ حل‌ مشكلات‌ كشور از لحاظ اقتصادي‌ افزايش‌ توليد و كاهش‌ مصرف‌ است‌ و دشمن‌ نيز با آگاهي‌ از اين‌ مسئله‌ سياست‌هاي‌ خود را در ايجاد موانع‌ و مشكلات‌ مختلف‌ و انواع‌ خباثت‌ها در صحنه‌ خارجي‌ و نيز ترويج‌ قاچاق‌ و اجناس‌ لوكس‌ بوسيله‌ عوامل‌ داخلي‌ خود متمركز كرده‌ است‌ اما با اين‌ وجود دولت‌ اسلامي‌ موفق‌ به‌ حل‌ بسياري‌ از مشكلات‌ شده‌ است‌ و ان‌شاءالله‌ با همراهي‌ مردم‌ و مسئولين‌ خباثت‌هاي‌ دشمن‌ بي‌اثر خواهد شد.» (۰۸/۱۰/۱۳۷۲)(نقل از سايت راسخون ، مروري بر ديدگاهها و راهبردهاي اقتصادي مقام معظم رهبري(مد ظله العالي) .

همانگونه كه مشاهده مي شود بسياري از ديدگاههايي كه توسط مقام معظم رهبري ارائه مي شود همچون همراهي عدالت اجتماعي با پيشرفت اقتصادي ، صرفه جويي ، مبارزه با مفاسد اقتصادي ، استفاده از الگوهاي بومي و اسلامي ايراني پيشرفت و … در تعارض آشكار با ايده هاي ليبراليسم اقتصادي و در واقع با هدف تقابل با آنها مطرح شده است .


2 – مقام معظم رهبري و ليبراليسم سياسي :
جلوه سياسي افكار ليبراليستي در دوران پس از 2 خرداد 76 كه اصطلاحا دوران اصلاحات ناميده شد به شدت اوج گرفت و با طرح شعارهايي همچون جامعه مدني ، آزادي و … ، گسترش مطبوعات و … نمود بيشتري به خود گرفت و به دليل عدم شفاف سازي نسبت به اين مفاهيم توسط مبدعان آن ، مورد سوء استفاده فراواني قرار گرفت و تلاشهاي فراواني شد تا از فرصت ايجاد شده به القاي تفكرات ليبراليستي در حوزه سياست پرداخته شود كه برخي از آنها به دليل ناسازگاري با فرهنگ ديني و انقلابي مردم ايران مي توانست در نهايت به هرج و مرج سياسي منجر گردد و از طرفي سردمداران و طراحان اين شعارها نيز حاضر به ابهام زدايي از شعارهاي خود نبودند . در اين مقطع بود كه مقام معظم رهبري با طرح مفهوم «مردم سالاري ديني» و نيز طرح موضوعاتي همچون آزادي ، حقوق بشر ، جامعه مدني به تبيين اين مفاهيم از منظر اسلام و انقلاب اسلامي ، تفاوتهاي آنها با انواع غربي و شرقي و نيز امتيازات نمونه هاي بومي آن نسبت به مشابهات ديگر آن پرداختند .


3 – مقام معظم رهبري و ليبراليسم فرهنگي :
ليبراليسم فرهنگي نيز از جمله تفكرات ليبراليستي بود كه به دنبال پايان جنگ تحميلي و فراهم شدن فضا براي روشنفكر نمايان از فرنگ برگشته به ايران ، به شدت فعال شد و در واقع به ابزاري براي مبارزه دشمنان نظام اسلامي با انقلاب اسلامي تبديل شد كما اينكه يكي از فعالان اين عرصه در اين زمينه در آن مقطع چنين گفته بود : ما با جمهوري اسلامي، مبارزه سياسي نخواهيم كرد، بلكه كار ما صرفاً فرهنگي و اصولاً استراتژي جديد ما مبارزه فرهنگي است. ما بايد بينش و فرهنگ مردم را عوض كنيم تا جمهوري اسلامي ساقط شود. (شجاع الدين شفا، نويسنده ضد انقلاب در خارج از كشور، كتاب هويت ص 19 به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه)
تفكرات ليبراليستي فرهنگي مهمترين تفكراتي بود كه هم در دوران سازندگي و هم در دوران اصلاحات به شدت فعال شده بود و به ويژه در دوران اخير با طرح موضوعاتي همچون تساهل و تسامح فرهنگي به شدت به تزريق باورهاي ليبراليستي در فضاي فرهنگي جامعه مشغول شده بود . در اين ميان مقام معظم رهبري از همان آغازين روزهاي اشاعه اين تفكرات با طرح موضوعاتي همچون تهاجم فرهنگي و شبيخون فرهنگي به مقابله جدي با اين پديده شوم و نامبارك برخاستند و در دوران اخير نيز با طرح موضوع ناتوي فرهنگي خواستار مقابله با امواج آن شدند كه گذري به ديدگاههاي معظم له در اين زمينه گوياي ديدگاههاي ايشان در تقابل با اين موج ضد فرهنگي دارد :
مقام معظم رهبري، در همان ماه هاي آغازين دولت سازندگي، خطاب به مسئولين مربوطه فرمودند:
در حال حاضر، يك جبهه بندي عظيم فرهنگي كه با سياست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانه ها همراه است، مثل سيلي راه افتاده، تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامي نيست، بسيج عمومي هم در آن جا هيچ تأثيري ندارد. آثارش هم به گونه اي (است) كه تا به خود بياييم گرفتار شده ايم. (مقام معظم رهبري، 7 آذر 1368)
امروز به نظر من، از همه خطرناك تر در داخل، روش هاي فرهنگي است. . . از اساسي ترين مسايل ما، مسايل فرهنگي است و من احساس مي كنم كه در زمينه ي اداره ي فرهنگ اسلامي اين جامعه داريم دچار يك نوع غفلت و بي هوشي مي شويم - يا شده ايم - كه بايستي خيلي سريع و هوشيارانه آن را علاج كنيم. (مقام معظم رهبري، 14 آذر1369)
آن طور كه من احساس كرده ام و از مجموع كارهايي كه دارد مي شود، فهميده ام، اين است كه حمله ي همه جانبه اي سازماندهي شده است. . . آن كاري كه مي خواهند بكنند، اين است كه پشت جبهه ي انقلاب را كلاً در بازوهاي خودشان بگيرند، پشت جبهه ي انقلاب مردمند، خط مقدم مسؤولانند، بعد وابستگان شديد به مسئولين، بعداً هم خيل انبوه آحاد ملت، اين ها فكر كردند كه اگر ما بتوانيم كمندي دور اين خيل انبوهي كه پشت سر مسئولين بيندازيم و اين ها را در اختيار بگيريم، همه چيز حل خواهد شد. . . احساس مي شود كه در سينما، در مطبوعات، حتي در راديو تلويزيون - كه متعلق به دولت است، اما بالاخره عناصر آن طوري در آن جا حضور دارند - در سالن هاي فرهنگي، در جشنواره ها و در جابه جاي مناطق فرهنگي، يك بخش يا يك مهره از آن مجموعه در آن جا حاضر است و دارند كار مي كنند. . . اما حالا سياسي اش هم كرده اند. . . اين كار، كار بسيار خطرناكي است.
البته خطرناكي كه مي گوييم، نه اين كه بي علاج يا صعب العلاج است، نه بسيار سهل العلاج است، به شرط اين كه بيمار و طبيب احساس كنند كه بيماري هست، اگر احساس كردند بيماري است، آن وقت ديگر صعب العلاج نيست، خيلي سهل العلاج است، خطر آن جاست كه من و شما نفهميم كه چنين چيزي وجود دارد و من دارم الان عرض مي كنم ما فرهنگي هستيم، ما اهل تشخيص فرهنگي هستيم، انساني كه در يك فضاي فرهنگي استشمام مي كند، لازم نيست دست بزند يا ببيند تا چيزي را بفهمد، امروز براي من كاملاً محسوس است. اين را هم روزنامه نگاران ما، هم راديو تلويزيون ما و هم دستگاه هاي تبليغاتي ما - مثل وزارت ارشاد و سازمان تبليغات اسلامي و آموزش و پرورش و ديگران - بدانند، امروز مسئله اين است. (مقام معظم رهبري، 23 مرداد 1370)
اين مسئله تهاجم فرهنگي كه ما بارها روي آن تأكيد كرده ايم، واقعيت روشني است. با انكار آن ما نمي توانيم اصل تهاجم را از بين ببريم. تهاجم فرهنگي را نبايد انكار كرد، وجود دارد. به قول اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه)، «من نام لم ينم عنه»، اگر شما در سنگر خوابت برد، معنايش اين نيست كه دشمنت هم در سنگر مقابل خوابش برده است، تو خوابت برده، سعي كن خودت را بيدار كني، ما بايد توجه داشته باشيم كه انقلاب فرهنگي در تهديد است كما اين كه اصل فرهنگ ملي و اسلامي ما در تهديد دشمنان است. . . ما نبايستي چيزي را كه روشن و واضح است، انكار كنيم. در دانشگاه، در بيرون دانشگاه، حتي در رسانه هاي جمعي ما، در كتاب هايي كه مي نويسند، در ترجمه هايي كه مي كنند، در شعرهايي كه مي سرايند، در برنامه هاي فرهنگي علي الظاهر بي ارتباط به ما كه در دنيا وجود دارد و خبرش را قاعدتاً شما آقايان - كه عناصري فرهنگي هستيد - مي شنويد، همه جانبه آرايش نظامي فرهنگي بسيار خطرناك عليه انقلاب درست شده است و وجود دارد. . . امروز دشمن در مقابل وضع كنوني ما آن ژست و آرايش نظامي صد سال يا پنجاه سال پيش را به خود نمي گيرد. ما بايد آرايش جديد دشمن را بشناسيم، اگر نشناختيم و خوابيديم از بين رفته ايم. (مقام معظم رهبري، 20 آذر .1370)
در پايان اين بخش لازم به تذكر است كه به طور كلي مراجعه اي به ديدگاههاي مقام معظم رهبري در زمينه تفكر ليبراليسم نشان مي دهد كه ايشان از جمله مهمترين منتقدان اين تفكر غلط هستند و بيشترين تاثير را در ناکارامدي تسلط آن بر کشور پس از حضرت امام (ره) داشته اند. بنابر اين كسي كه چنين ديدگاهي نسبت به اين ايدئولوژي دارد را نمي توان عامل حركت كشور به سمت اين تفكر و ايدئولوژي دانست :
ليبرال دمكراسي غرب كه يك روز گفته مي شد اوج تكامل فكر و عمل انسان است و بالاتر از آن چيزي وجود ندارد امروز به دست خود , خودش را رسوا كرده است اين ليبراليسم همان چيزي است كه امروز ماجراي افغانستان و سالهاست مساله فلسطين را به وجود آورده است , اين اومانيسم دروغين غرب همان چيزي است كه پنجاه سال ملت فلسطين را نديده مي گيرد.( بيانات رهبر انقلاب در ديدار جوانان استان اصفهان 12/8/80)
ليبراليسم غربي و كمونيسم و سوسياليسم و غيره همه امتحان خود را داده و ناتواني خود را ثابت كرده‏اند امروز هم مانند گذشته اسلام تنها نسخه شفابخش و فرشته نجات است(بيانات مقام معظم رهبري‏در مراسم گشايش هشتمين اجلاس سران كشورهاي اسلامي‏ 1376/09/18)

نگذاريد الگوهاي لائيك يا ليبراليسم غربي يا ناسيوناليسم افراطي يا گرايشهاي چپ ماركسيستي خود را بر شما تحميل كند.اردوگاه شرق چپ فرو ريخت و بلوك غرب فقط با خشونت و جنگ و خدعه بر سر پا مانده و عاقبت خيري براي آن متصور نيست.گذشت زمان به زيان آنها و به سود جريان اسلام است.هدف نهائي را بايد امت واحده‌ي اسلامي و ايجاد تمدن اسلامي جديد بر پايه‌ي دين و عقلانيت و علم و اخلاق‌ قرار داد(بيانات در نخستين اجلاس بيداري اسلامي 1390/06/26)
ليبراليسم منحرف غربي كه امروزه ملتهاي اروپا و آمريكا در فضاي آلوده‏ي آن دست و پا مي‏زنند و اخلاق و فضيلت و روابط انساني و اساس خانواده و پيوند نسل جديد را با پدران و مادران و به طور كلي معنويت و ايمان خود را در سايه‏ي شوم آن فاني شده مي‏يابند در ميدان سياست و اقتصاد توقعات نا مشروعي را از نظام اسلامي و مسؤولان بلند پايه‏ي آن مطرح مي‏كند وظيفه‏ي مجلس شوراي اسلامي در مرتبه‏ي اول ايستادگي در برابر اين توقعات و پاي فشردن بر راه روشن و صراط مستقيم اسلام و انقلاب اسلامي است و اين مهمترين توقع اينجانب و ملت بزرگ و شجاع ايران از نمايندگان منتخب مردم است (پيام به مناسبت افتتاح دوره پنجم مجلس شوراي اسلامي 12/3/75)
هيچ لزومي ندارد كه ما به ليبراليسم قرن هجدهم اروپا مراجعه كنيم و دنبال اين باشيم كه «كانت» و «جان استوارت ميل» و ديگران چه گفته اند! ما خودمان حرف و منطق داريم….(ديدار با اساتيد ودانشجويان دانشگاه مدرس ، 24/6/77)
ولى امر مسلمين با اشاره به شكست و ناتوانى ليبراليسم غربى، كمونيسم، سوسياليسم و ديگر مكاتب بشرى در حل مسائل و مشكلات جوامع انسانى فرمودند: امروز هم مانند گذشته، اسلام تنها شفابخش و فرشته نجات بشر است بشرط آن كه چهره نورانى و بى‌پيرايه اسلام، از وراى تصوير تيره‌اى كه دوستان نادان و غافل، كج‌فهميها و سودطلبى‌هاى برخى خوديها و بويژه تبليغات ظريف و موذيانه دشمنان ترسيم كرده است، ديده و شناخته شود.

موضوعات: بصیرت
 [ 11:45:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  ... خانواده و فضای مجازی ... ...

نقش خانواده در رویارویی با آسیب های اجتماعی جنگ نرم

مقدمه :

خانواده بزرگترین و تاثیر گذارترین واحد تربیتی در جوامع به شمار می آید.به طوری که این نهاد میتواند منشاء تحولات عظیم فردی – اجتماعی و رشد ارزش های انسانی در میان اعضا باشد.خانواده مهمترین نهادی است که فرد در آن پرورش میابد.بنابراین سرمایه گذاری و افزایش تسهیلات رفاهی ، آموزشی، مشاوره ای ،بهداشت و سلامت، و توجه هرچه بیشتر به خانواده در دستور کار دولتها ،نهادها و همه ی افراد نیک اندیش قرار گرفته است.

 

اهمیت و جایگاه خانواده:

تدبیر الهی در آفرینش بر این تعلق گرفته است که تنها شهوت ، میان زن و مرد حاکم نباشد و عشق به خانواده متولد شود.سپس برای تربیت آدمی محفلی ایجاد گردد که هر یک از آن دو، خود در آن به تکمیل شخصیت نایل آیند، و هم کانونی برای پرورش نسل آینده و جامعه گردند.از سویی شکل و ساختار خانواده ها ، همچنین طرز ارتباط هر یک از اعضای خانواده با یکدیگر و جامعه ای که خانواده در آن به سر می برد در تمام موارد یکسان نیست.بنا براین تاثیر خانواده ها در افراد جامعه  و حتی فرزندان  مختلف است.گاهی والدین آگاهانه چیزهایی به کودک می آموزند، اما در موقعیت های متعدد دیگر ، کودکف خود از روش رفتار والدین چیزهایی را فرا میگیرد که خود آنها متوجه نیستند.کودک در خانه تجارب فراوانی کسب میکند.از طریق این محیط کوچک است که با محیط بیرون  آشنا میگردد. و با کودکان دیگر و بزرگسالانی که با او تماس دارند رفت و آمد میکند.بنابر این کودک یاد میگیرد که کارها را با هیجان انجام دهد.کودک علاوه بر این از مشاهده رفتار والدین ، به تدریج آنها را میشناسدو همین طور راه و رسم زندگی و مهارت های زندگی را نیز با تقلید از آنها یاد میگیرد.مثلا اگر همیشه پدرش با خشونت رفتار کندیا با ملدرش دعوا و مشاجره داشته باشد، به نظر او همه مادرها و پدرها همین وضع را دارند.و او آنچه نسبت  به پدر و مادر کسب میکند به دیگران تعمیم میدهد.محیطی که کودک در آن تعلیم میابد و رشد میابد، مهمترین نقش را در چگونگی رفتار دوران کودکی او دارد.از آن مهمتر ، این محیط عمیق ترین تاثیر را در رفتار عمر جوانی او نیز خواهد گذاشت.

 

خانواده و آسیب های اجتماعی:

بررسی آسیبهای اجتماعی و روانی پدیده های گروه های ضد فرهنگ و ضد ارزش نشان میدهدکه ظهور گروه های رپ ، راک،هاردراک،هوی متال،…. که در ابتدا واکنشی اعتراض آمیز به فناوری پیشرفته و مدرنیسم غرب بود و تا حد توصیه به زندگی  به شیوه ی قبایل ابتدایی و بی توجهی به سنت ،اخلاق و بریدن تمام قید و بند های زندگی اجتماعی پیش رفت.به این معنی است که انسان غربی با  وجود تمام شعار های  جذاب مکاتب سیاسی و اجتماعی عملا به پوچی و نوعی تناقض حل نشده ی درونی رسیده است که زندگی را برایش ملال آور نموده است.

دنیای امروز دنیای رنگ و نور و صداست و اهرم های جدی قدرت در دهکده جهانی در اختیار دنیای انفورماتیک است. و تمدن های مسلط میدانند چگونه با استفاده از سیستم های قوی ارتباطی و شناخت مبانی نظری روان کاوی،بر جان و روح انسان ها مسلط شوند.فیلم ها و نرم افزارهای چند رسانه ای غرب از ابزارهای مهم هالیوود در تخدیر فرهنگی جوامع و تغییر ارزش های بومی و فرهنگی ملت هاست.

در حال حاضر با وجودی که انسان از لحاظ علم و فناوری و صنعت به بالاترین رشد خود رسیده است،از نظر اخلاق روز به روز بیشتر سقوط میکندو آنگاه در آشفته بازار بحران معنا و هویت است که این گروه ها ، قدرت ابراز وجود پیدا میکنند و در صدد کشاندن جوانان معصوم به دام رفتارهای خلاف هنجارهای اجتماعی ، خوناشامی،خشونت،اعتیاد و زوال تمام ارزش های اخلاقی و حتی انسانی میشوند.بنابراین در چنین شرایطی نا آشنایی با شیوه های مدرن و جذاب تبلیغی ، همانا امکان پاسخ گویی و ارتباط با نسل جوان برای انتقال فرهنگ ارزشی به آنها از ما سلب  خواهد شد.

تاکیدات مقام معظم رهبری در خصوص جنبس نرم افزاری و استفاده مناسب از هنر متعهد میتواند راهکار موثری در مقابله با این تهدید خطرناک ، و درمان آسیب های اجتماعی جنبه های پلید و شوم  فناوری روز به ویزه اینترنت که در پی می آید ،باشد.

 

آسیب های اجتماعی – خانوادگی اینترنت:

1-      افسردگی و انزوا:

کاربران بیشتر ترجیح میدهند در فضای آرام و خلوت از اینترنت استفاده کنندتا هم بهتر بتوانند از مطالب ان بهره ببرند ، و هم با تمرکز و سرعت بیشتر از اتصالات طولانی مدت جلوگیری کرده هزینه های حاصل از آن را کاهش دهند.اما این خلوت گزینی در طولانی مدت ،برخی مشکلات روانی مانند گوشه گیری و در نهایت افسردگی را در پی دارد.کیسلر و همکارانش معتقدند:” بسیاری از روان شناسان این نگرانی را داشته اند که آسانی ارتباط های اینترنتی، چه بسا افراد را وا میدارد تا آنان زمان بیشتری را به تنهایی بگذرانند و به صورت آن لاین با غریبه ها صحبت کنند.همچنین با برقراری ارتباط سطحی، این کارها را به قیمت از دست دادن گفت و گو های رو در رو و ارتباط های دوستانه و فامیلی انجام میدهند.بنا به برخی از پژوهش های پیمایشی،ارتباط های اجتماعی از طریق اینترنت،ضعیف تر از ارتباط های واقعی استو در دراز مدت ، به انزوای اجتماعی فرد میانجامد.

 

2-      بازداری زدایی:

گمنانی و نامرئی بودن کاربران از دیگر ویژگی های روابط اینترنتی است که موجب پیدایش آسیب های جدی اخلاقی و روانی  در افراد میشود.در فضای سایبری شخص میتواند هر نقابی را بر خود بپوشاند و بدین وسیله هر چه میخواهد بگوید.بگوید و هر کاری که میخواهد انجام دهد.بدون این که ترس از شناسایی یا رسوا شدن داشته باشد.این ویژگی موجب کاهش خویشتن داری و بازدارندگی کاربران در برابر اعمال ناهنجار اخلاقی و ضد اجتماعی خواهد شد.هدف از اجرای بسیاری از مجازات ها در سطح جامعه ، ایجاد حس بازدارندگی در میان افراد جامعه به ویژه مجرمان و افراد دارای حالت های خطرناک است.این صفت روانی به سبب ظرفیت بالای ارتکاب جرم در فضای سایبری کاهش پیدا کرده و موجب ارتکاب گسترده ی بعضی جرایمبه ویژه جرایم سایبری و جرایم جنسی مجازی شده است.چنان چه این صفت در میان افراد جامعه کم رنگ شود.احساس بازدارندگی در افراد کاهش میابدو چه بسا در کثرت ارتکاب جرایم میان مردمی تاثیر به سزایی دارد.

 

3-      بحران هویت و اخلال در شکل گیری شخصیت:

عناصر سه گانه هویت یعنی :شخص،فرهنگ و جامعه.هر یک در تکوین شخصیت فردنقش مهمی را ایفا میکنند.هویت شخصی ،ویژگی بی همتای شخص را نشان میدهد.هویت اجتماعی در پیوند با گروه ها و اجتماعات مختلف قرار گرفته و شکل گیری آن متاثر از ایشان است.و در نهایت هویت فرهنگی بر گرفته از باور هایی است که در عمق وجود فرد به واسطه ی تعامل او با محیط پیرامون و آموزه های آن ،از بدو تولد تا کهنسالی جای گرفته است.

از آنجا که فضای سایبری صحنه ای فرهنگی و اجتماعی استکه فرد خود را در موقعیت های متنوع ، نقش ها و سبک های زندگی قرار میدهد ، خود زمینه ای است برای آسیب پذیری شخصیت کاربر که در نتیجه، موجب چند شخصیتی شدن کاربر میشود.در فضای سلیبری بیش از آن که هویت ظاهری آن مطرح گردد ،درون مایه های افراد بروز میکند.هر کس در صدد بیان علاقه مندی و عقاید خویش است.و از این روست که ساختار  و چینش پایگاه های شخصی weblog به گفته میلر نشان از شخصیت آن کاربر است.مطرح نشدن هویت شخصی و مشخصات فردی در اینترنت موجب تقویت شخصیت های چند گانه و رشد و استحکام آن میگردد.

جوانان در این محیط  از آسیب پذیری بیشتری برخوردارند و به ویژه در دورانی که هویت آنان شکل میگیرد این خطر پر رنگ تر میشود.محمد عطاران معتقد است که با امکانات و گزینه های فراوانی  که رسانه های عمومی از جمله اینترنت در اختیار جوانان میگذارند، آنان همواره با محرک های جدید  و انواع مختلف رفتار آشنا میشوند.چنین فضایی هویت نا مشخص و پیوسته متحولی را  می آفریند.به ویژه برای نسلس که در مقایسه با نسل قبل با محرک های فراوانی مواجه است.همچنین از طریق رسانه های جمعی ، افراد ،خط مفروض میان فضای عمومی و خصوصی را تجدید سازمان می کنند. و این مکانی است که جوانان فعالانه از آن بهره می برنند.جوان، به خصوص در دوران بلوغ که مرحله شکل گیری هویت  اوست  و همواره به دنبال کشف ارزش ها و درونی کردن آن ها میباشد، با اینترنت و با حجم گسترده و حیرت انگیز و گوناگون اطلاعات مواجه میشود و ناچار است که در این دنیای مجازی ، هویت خود را از طریق جست و جو پیدا کند و بدین سان ممکن است برخی و شاید تعداد زیادی از نوجوانان را در اینترنت گم کنندو دوران هویت یابی خود را پیش از پیش با بحران سپری نمایند.

از سوی دیگر گاهی برخی از ویژگی های شخصیتی مانند:سن، تحصیلات ،محل سکونت،و حتی جنسیت در اینترنت از بین میرود.به عنوان مثال بسیاری از انسان هایی که در اتاق های گپ زنی مشغول میشوند با مشخصات غیر واقعی ظاهر شده و از زبان شخصیتی دروغین که از خود ساخته اند و آن را به مخاطب یا مخاطبان خود معرفی کرده اند صحبت میکنند و با این حال همین شخصیت های نا شناس تاثیرات مختلفی بر یکدیگر دارند.

 

4-      اعتیاد مجازی:

اعتیاد مجازی ،استفاده بیش از حد از اینترنت است.تا آن جا که بدون استفاده از آن فرد احساس کمبود میکند و روابط او با محیط متاثر از استفاده ی مکرر و دیوانه بار فرد شده و از حالت عادی خارج میشود.

نبود روابط پایدار و صمیمی با دیگران ، نداشتن اعتماد به نفس  و به طور کلی شکست در عرصه های گوناگون زندگی، زمینه را برای اعتیاد افراد به اینترنت فراهم میکند.نتایج پژوهش یانگ در این زمینه نشان داد  که یکی از دلایل اصلی اعتیاد به اینترنت در افرادی که روابط عمومی کمتری دارند، به دست اوردن کمک های اجتماعی است. زیرا حمایت های اجتماعی با اعمالی چون ورود به اتاق گپ زنی در میان اعضا در فضای سایبر زودتر به وجود می آید.

این اختلال روانی در کشورهایی که استفاده از اینترنت آسان و ارزان بوده ، بسیار چالش زا است.تا آنجا که نهاد های مختلف را در گیر کرده.در  کشوری مثل آمریکا تعداد معتادان به اینترنت از تعداد سایر معتادان بیشتر است.تا جایی که بعضی معتادان 18ساعت از وقت روز خود را در اینترنت صرف میکنند.این در آمریکا به قدری فاجعه بار است که کلیساها و پیشوایان مذهبی با فریادهای کمک خواهی زن و شوهر ،یا یکی از آنها برای رهایی از این نوع اعتیاد مواجه هستند.موسسه های مشاوره ای مسیحی در حال تدوین مشاوره های اعتیاد به اینترنت هستند.پیامد های استفاده زیاد از اینترنت ،نتایج و پیامدهای زیان بخشی برای فرد و جامعه در پی داشته و آسیب های شدید جسمانی / مالی / خانوادگی /اجتماعی و روانی به همراه دارد.

افزون بر کناره گیری های اجتماعی یکی از پیامد های اعتیاد اینترنتی مشکلات آن و تاثیرات آن بر روی روابط زناشویی، فرزندان و والدین است.امروزه اصطلاح “بیوه ی اینترنتی"به همسر معتاد به اینترنت اطلاق میشود.امار نشان میدهد که اعتیاد به اینترنت میتواند منجر به فروپاشی خانواده و طلاق شود.شاید باور این که شخصی همسر خود را به خاطر رابطه با فرد دیگر در اینترنت ترک میکند برای کسانی کهبه اینترنت اعتیاد پیدا نکرده اند وحشتناک به نظر برسدولی این مسئله هر روز در دنیای اینترنت  اتفاق می افتد.یانگ معتقد است که اگر چه تنها زمان در تعریف اعتیاد به اینترنت تعیین کننده نیستولی عموما معتادان بین 40 تا 80 درصد از وقت خود را با جلساتی که ممکن است هر کدام تا بیست ساعت طول بکشدصرف میکنند و این کار باعث میشود تختلالاتی در میزان و زمان خواب کاربر به وجود آید.در موارد شدید حتی قرص های کافئین برای تسهیل زمان طولانی ” در اینترنت بودن ” مصرف میشود.این اختلال خستگی بیش از اندازه در بدن ایجاد میکند که کارکرد درسی و شغلی را تحت تاثیر قرار میدهد.و ممکن است نظام ایمنی بدن را ضعیف کند.و فرد نسبت به بیماری ها آسیب پذیری بیشتری پیدا کند. افزون بر این به دلیل عدم ورزش و حرکات مناسب مشکلات عصب های مچ و درد پشت، چشم درد و مانند آن به وجود می آیند.در مواردی اعتیاد به اینترنت باعث از دست دادن شغل هم شده است.

 

5-      انحرافات اخلاقی و جنسی:

از جمله آثار مخرب فضای مجازی ، به وجود آمدن اختلالات و انحرافات جنسی است. اینترنت به دلیل رویکرد آزاد اندیشی در روابط جنسی از سوی گردانندگان اصلی آن (غرب و به ویژه آمریکا) و نگرش تجاری نسبت به مسائل جنسی، موجب پدید امدن هرزگاری po rnography   و هنر پلید شهوانی و رواج سرسام آور آن گردیده است.این پدیده مرزهای اخلاقی را در هم میشکندو تهدیدی برای فرهنگ ها به ویژه فرهنگ های دینی به ویژه فرهنگ اسلامی است.

اصولا هرزه نگاری به عنوان نمایش تصویری و یا کلامی رفتارهای جنسی است که با هدف ارضای خواسته های جنسی دیگران تعریف میشود.این گونه مطالب و  تصاویر که در پی تحریک جنسی دیگران عرضه میشودمعمولا به ارضای غیر طبیعی جنسی مراجعه کنندگان آن می انجامد.نکته دیگر این که رجوع به اینترنت برای دسترسی به مطالب مستهجن صرفا به افراد نا بهنجار خلاصه نمیشود.و حجم قابل توجهی از مراجعان را افراد معمولی شامل میشود.در این عرصه بیشترین خطر  متوجه کودکان و نوجوانان است.لاسر بعد از پژوهشی که در این باره انجام دادبا اشاره به پیامدهای منفی هرزه نگاری بر بهداشت روانی میگوید:"این امکان وجود دارد که کودک یا نوجوان در اثر دیدن مطالب و تصاویر های مستهجن، رفتارهای جنسی از خود بروز دهد.در مورد بزرگسالان نیز هرزه نگاری اینترنتی میتواند به بروز رفتارهای جنسی نا معقول و یا گاهی اعتیاد جنسی بیانجامد.اصولا اینترنت به جوی دامن زده است که در سایه ی ویژگی های خاص خود به تدریج به شکل گیری نا هنجاری های جنسی در کاربران خود می انجامد.

 

منابع:

1.خنیفر،حسین و پور حسینی،مژده (1385)،مهارت های زندگی،تهران،نشر هاجر.

2.صادقی،روانشناسی و آسیب شناسی اینترنت،نشریه ی روان شناسی و دین، سال اول،شماره 1،بهار1387.

3.itiran

4.چئول کیم،سئونگ،امپریالیسم فرهنگی در فضای سایبر،مترجم نادر جعفری،cultural

 imperialism on the internet،پایگاه اینترنتی باشگاه اندیشه.

موضوعات: بصیرت
 [ 11:01:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  صلح امام حسن عليه السلام در كلام شهيد مطهري ...
شناخت زمينه ها و علل صلح امام حسن(ع)

به طور كلى - و هم تاريخ اسلام نشان مى دهد - كه براى امام و پيشواى مسلمين ، در يك شرايط خاصى جايز است - و احيانا لازم و واجب است - كه قرار داد صلح امضاء كند ، همچنان كه پيغمبر اكرم رسما اين كار را در موارد مختلف انجام داد ، هم با اهل كتاب در يك مواقع معينى قرار داد صلح امضا كرد و هم حتى با مشركين قرار داد صلح امضا كرد ، و در مواقعى هم البته مى جنگيد . و بعد ، از فقه اسلامى كلياتى ذكر كردم و به اصطلاح استحسان عقلى عرض كرديم كه اين مطلب معقول نيست كه بگوييم يك دين يا يك سيستم ( هر چه مى خواهيد اسمش را بگذاريد ) اگر قانون جنگ را مجاز مى داند معنايش اين است كه آن را در تمام شرايط لازم مى داند و در هيچ شرايطى صلح و به اصطلاح همزيستى ، يعنى متاركه جنگ را جايز نمى داند ، كما اين كه نقطه مقابلش هم غلط است كه يك كسى بگويد اساسا ما دشمن جنگ هستيم به طور كلى و طرفدار صلح هستيم به طور كلى . اى بسا جنگها كه مقدمه صلحِ كاملتر است و اى بسا صلحها كه زمينه را براى يك جنگ پيروزمندانه ، بهتر فراهم مى كند .

اين ها يك كلياتى بود كه در جلسه پيش عرض كرديم . بعد قرار شد كه درباره اين موضوع صحبت كنيم كه وضع زمان امام حسن چه وضعى بود و آن شرايط چه شرايطى بود كه امام حسن در آن شرايط صلح كرد و در واقع مجبور شد كه صلح كند ، و نيز اين شرايط با شرايط زمان امام حسين چه تفاوتى داشت كه امام حسين حاضر نشد صلح كند . تفاوت هاي خيلى فراوان و زيادى دارد . حال من جنبه هاى مختلفش را برايتان عرض مى كنم ، بعد آقايان خودشان قضاوت بكنند .

تفاوتهاى شرايط زمان امام حسن ( ع ) و شرايط زمان امام حسين ( ع )

اولين تفاوت اين است كه امام حسن در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم ، گو اين كه تا آن وقت خودش،خودش را به عنوان خليفه و اميرالمؤمنين نمى خواند ، و به عنوان يك نفر طاغى و معترض در زمان اميرالمؤمنين قيام كرد ، به عنوان اين كه من خلافت على را قبول ندارم ، به اين دليل كه على كشندگان عثمان را كه خليفه بر حق مسلمين بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خليفه مسلمين شركت داشته است ، پس على خليفه بر حق مسلمين نيست .

معاويه خودش به عنوان يك نفر معترض - و به عنوان يك دسته معترض - تحت عنوان مبارزه با حكومتى كه بر حق نيست و دستش به خون حكومت پيشين آغشته است، قيام كرد . تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمى كرد و مردم نيز او را تحت عنوان اميرالمؤمنين نمى خواندند ، همين طور مى گفت كه ما يك مردمى هستيم كه حاضر نيستيم از آن خلافت پيروى بكنيم .

امام حسن بعد از اميرالمؤمنين در مسند خلافت قرار مى گيرد . معاويه هم روز به روز نيرومندتر مى شود . به علل خاص تاريخى وضع حكومت اميرالمؤمنين در زمان خودش كه امام حسن هم وارث آن وضع حكومت بود، از نظر داخلى تدريجا ضعيفتر مى شود به طورى كه نوشته اند بعد از شهادت اميرالمؤمنين ، به فاصله هجده روز - كه اين هجده روز هم عبارت است از مدتى كه خبر به سرعت رسيده به شام و بعد معاويه بسيج عمومى و اعلام آمادگى كرده است - معاويه حركت مى كند براى فتح عراق. در اين جا وضع امام حسن يك وضع خاصى است ، يعنى خليفه مسلمين است كه يك نيروى طاغى و ياغى عليه او قيام كرده است . كشته شدن امام حسن در اين وضع يعنى كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت . مقاومت امام حسن تا سر حد كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظير مقاومت امام حسين . امام حسين وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود (1) . اگر كشته مى شد - كه كشته هم شد - كشته شدنش افتخار آميز بود همين طور كه افتخار آميز هم شد . اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اين كه اين ها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمى هستند ، و روى حرف خودش هم آن قدر پافشارى كرد تا كشته شد . اين بود كه قيامتش يك قيام افتخار آميز و مردانه تلقى مى شد و تلقى هم شد .

امام حسن وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام حسين است ، يعنى كسى است كه در مسند خلافت جاى گرفته است ، ديگرى معترض به او است ، و اگر كشته مى شد خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود ، و اين خودش يك مساله اى است كه حتى امام حسين هم از مثل اين جور قضيه احتراز داشت كه كسى در جاى پيغمبر و در مسند خلافت پيغمبر كشته شود . ما مى بينيم كه امام حسين حاضر نيست كه در مكه كشته شود . چرا ؟ فرمود : اين احترام مكه است كه از ميان مى رود . به هر حال مرا مى كشند . چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد ؟ ! ما مى بينيم اميرالمؤمنين در وقتى كه شورشيان در زمان عثمان شورش مى كنند (2) ، فوق العاده كوشش دارد كه خواسته هاى آن ها انجام شود نه اين كه عثمان كشته شود . (اين در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع مى كرد؛ كه خودش فرمود: من اين قدر از عثمان دفاع كردم كه مى ترسم گنهكار باشم : «خشيتُ ان اكونَ آثِما» (3) . ولى چرا از عثمان دفاع مى كرد؟ آيا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شديدى كه مى كرد، مى گفت من مى ترسم كه تو خليفه مقتول باشى . اين براى عالم اسلام ننگ است كه خليفه مسلمين را در مسند خلافت بكشند ، بى احترامى است به مسند خلافت . اين بود كه مى گفت اين ها خواسته هاى مشروعى دارند ، خواسته هاى اين ها را انجام بده ، بگذار اين ها برگردند بروند. از طرف ديگر اميرالمؤمنين نمى خواست به شورشيان بگويد كار نداشته باشيد، حرفهاى حق خودتان را نگوئيد، حالا كه اين سرسختى نشان مى دهد، پس شما برويد در خانه هايتان بنشينيد كه قهراً دست خليفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود . اين حرف را هم البته نمى زد و نبايد هم مى گفت ، اما اين را هم نمى خواست كه عثمان در مسند خلافت كشته شود ، و آخرش هم عليرغم تمايل اميرالمؤمنين اين امر واقع شد .

پس اگر امام حسن مقاومت مى كرد، نتيجه نهائيش آن طور كه ظواهر تاريخ نشان مى دهد كشته شدن بود، اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت. ولى كشته شدن امام حسين كشته شدن يك نفر معترض بود . اين يك تفاوت شرايط زمان امام حسن (ع) بود با شرايط زمان امام حسين (ع).

تفاوت دومى كه در كار بود، اين بود كه درست است كه نيروهاى عراق يعنى نيروهاى كوفه ضعيف شده بود، اما اين نه بدان معنى است كه به كلى از ميان رفته بود ، و اگر معاويه همين طور مى آمد يكجا فتح مى كرد ، بلا تشبيه آن طور كه پيغمبر اكرم مكه را فتح كرد ، به آن سادگى و آسانى ، با اين كه بسيارى از اصحاب امام حسن به حضرت خيانت كردند و منافقين ز يادى در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجارى پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخى زيادى بود .

يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد، مسئله پيدايش خوارج بود كه خود خوارج را اميرالمؤمنين معلول آن فتوحات بى بند و بار مى داند ، آن فتوحات پشت سر يكديگر بدون اين كه افراد يك تعليم و تربيت كافى بشوند ، كه در نهج البلاغه هست : مردمى كه تعليم و تربيت نديده اند ، اسلام را نشناخته اند و به عمق تعليمات اسلام آشنا نيستند ، آمده اند در جمع مسلمين ، تازه از ديگران هم بيشتر ادعاى مسلمانى مى كنند .

به هر حال ، در كوفه يك چند دستگى پيدا شده بود . اين جهت را هم همه اعتراف داريم كه دست كسى كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيت و دين و ايمان نيست بازتر است از دست كسى كه پايبند اين جور چيزهاست . معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگى درست كرده بود كه با پول ساخته بود ، جاسوس هايى كه مرتب مى فرستاد به كوفه ، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مى كردند و وجدانهاى افراد را مى خريدند و از طرف ديگر شايعه پراكنى هاى زياد مى كردند و روحيه ها را خراب مى نمودند . اين ها همه به جاى خود ، در عين حال اگر امام حسن ايستادگى مى كرد يك لشكر انبوه در مقابل معاويه به وجود مى آورد ، لشكرى كه شايد حداقل سى چهل هزار نفر باشد ، و شايد - آنطور كه در تواريخ نوشته اند - تا صد هزار هم امام حسن مى توانست لشكر فراهم كند كه تا حدى برابرى كند با لشكر جرار صد و پنجاه هزار نفرى معاويه . نتيجه چه بود ؟ در صفين اميرالمؤمنين كه در آن وقت نيروى عراق بهتر و بيشتر هم بود ، هجده ماه با معاويه جنگيد ، بعد از هجده ماه كه نزديك بود معاويه شكست كامل بخورد آن نيرنگ قرآن سرنيزه بلند كردن را اجرا كردند . اگر امام حسن مى جنگيد ، يك جنگ چند ساله اى ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مى داد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى شدند، بدون آن كه يك نتيجه نهايى در كار باشد . احتمال اين كه بر معاويه پيروز مى شدند آن طور كه شرايط تاريخ نشان مى دهد نيست ، و احتمال بيشتر اين است كه در نهايت امر شكست از آن امام حسن باشد . اين چه افتخارى بود براى امام حسن كه بيايد دو سه سال جنگى بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صد هزار نفر آدم كشته بشوند و نتيجه نهائيش يا خستگى دو طرف باشد كه بروند سر جاى خودشان ، و يا مغلوبيت امام حسن و كشته شدنش در مسند خلافت . اما امام حسين يك جمعيتى دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است ، تازه آنها را هم مرخص مى كند ، مى گويد مى خواهيد برويد، برويد من خودم تنها هستم . آنها ايستادگى مى كنند تا كشته مى شوند ، يك كشته شدن صد در صد افتخار آميز .

پس اين دو تفاوت عجالتا در كار هست ، يكى اينكه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر كشته مى شد ، خليفه در مسند خلافت كشته شده بود ، و ديگر اين كه نيروى امام حسن يك نيرويى بود كه كم و بيش با نيروى معاويه برابرى مى كرد و نتيجه شروع اين جنگ اين بود كه اين جنگ مدتها ادامه پيدا كند و افراد زيادى از مسلمين كشته شوند بدون اينكه يك نتيجه نهايى صحيحى به دنبال داشته باشد.

عوامل دخيل در قيام امام حسين (ع) و مقايسه آن با شرايط زمان امام حسن (ع)

امام حسن و امام حسين در ساير شرايط نيز خيلى با يكديگر فرق داشتند . سه عامل اساسى در قيام امام حسين دخالت داشته است . هر كدام از اين سه عامل را كه ما در نظر بگيريم مى بينيم در زمان امام حسن به شكل ديگر است . عامل اول كه سبب قيام امام حسين شد اين بود كه حكومت ستمكار وقت از امام حسين بيعت مى خواست : خذ الحسن بالبيعة اخذ شديدا ليس فيه رخصة . حسين را بگير براى بيعت ، محكم بگير ، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشى ، حتما بايد بيعت كند . از امام حسين تقاضاى بيعت مى كردند . از نظر اين عامل ، امام حسين جوابش فقط اين بود : نه ، بيعت نمى كنم ، و نكرد . جوابش منفى بود . امام حسن چطور ؟ آيا وقتى كه قرار شد با معاويه صلح كند ، معاويه از امام حسن تقاضاى بيعت كرد كه تو بيا با من بيعت كن ؟ (بيعت يعنى قبول خلافت) نه ، بلكه جزء مواد صلح بود كه تقاضاى بيعت نباشد و ظاهرا احدى از مورخين هم ادعا نكرده است كه امام حسن يا كسى از كسان امام حسن يعنى امام حسين ، برادرها و اصحاب و شيعيان امام حسن آمده باشد با معاويه بيعت كرده باشد . ابدا صحبت بيعت در ميان نيست . بنابر اين مسئله بيعت كه يكى از عواملى بود كه امام حسين را وادار كرد مقاومت شديد بكند ، در جريان كار امام حسن نيست .

عامل دوم قيام امام حسين دعوت كوفه بود به عنوان يك شهر آماده . مردم كوفه بعد از اينكه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاى زمان معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمل كردند واقعا بيتاب شده بودند ، كه حتى مى بينيد بعضى (4) معتقدند كه واقعا در كوفه يك زمينه صد در صد آماده اى بود و يك جريان غير مترقب اوضاع را دگرگون كرد . مردم كوفه هجده هزار نامه مى نويسند براى امام حسين و اعلام آمادگى كامل مى كنند . حال كه امام حسين آمد ومردم كوفه يارى نكردند ، البته همه مى گويند پس زمينه كاملا آماده نبوده ، ولى از نظر تاريخى اگر امام حسين به آن نامه ها ترتيب اثر نمى داد مسلم در مقابل تاريخ محكوم بود ، مى گفتند يك زمينه بسيار مساعدى را از دست داد ، و حال آنكه در كوفه امام حسن اوضاع درست بر عكس بود ، يك كوفه خسته و ناراحتى بود ، يك كوفه متفرق و متشتتى بود ، يك كوفه اى بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود ، كوفه اى بود كه ما مى بينيم اميرالمؤمنين در روزهاى آخر خلافتش مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگيشان شكايت مى كند و همواره ميگويد خدايا مرا از ميان اين مردم ببر و بر اينها حكومتى مسلط كن كه شايسته آن هستند تا بعد اينها قدر حكومت مرا بدانند . اينكه عرض مى كنم «كوفه آماده» يعنى بر امام حسين اتمام حجتى شده بود ، نمى خواهم مثل بعضى ها بگويم كوفه يك آمادگى واقعى داشت و امام حسين هم واقعا روى كوفه حساب مى كرد . نه ، اتمام حجت عجيبى بر امام حسين شد كه فرضا هم زمينه آماده نباشد او نمى تواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد . از نظر امام حسن چطور ؟ از نظر امام حسن اتمام حجت ، بر خلاف شده بود ، يعنى مردم كوفه نشان داده بودند كه ما آمادگى نداريم . آنچنان وضع داخلى كوفه بد بود كه امام حسن خودش از بسيارى از مردم كوفه محترز بود و وقتى كه بيرون مىآمد - حتى وقتى كه به نماز مىآمد - در زير لباسهاى خود زره مى پوشيد براى اينكه خوارج و دست پرورده هاى معاويه زياد بودند و خطر كشته شدن ايشان وجود داشت ، و يك دفعه حضرت در حال نماز بود كه به طرفش تيراندازى شد ، ولى چون در زير لباسهايش زره پوشيده بود ، تير كارگر نشد ، والا امام را در حال نماز با تير از پا در آورده بودند .

پس ، از نظر دعوت مردم كوفه كه بر امام حسين اتمام حجتى بود - و چون اتمام حجت بود بايد ترتيب اثر مى داد - در مورد امام حسن ، بر عكس ، اتمام حجت بر خلاف بوده و مردم كوفه تقريبا عدم آمادگيشان را اعلام كرده بودند .

عامل سومى كه در قيام امام حسين وجود داشت عامل امر به معروف و نهى از منكر بود ، يعنى قطع نظر از اينكه از امام حسين بيعت مى خواستند و او حاضر نبود بيعت كند ، و قطع نظر از اينكه مردم كوفه از او دعوت كرده بودند و اتمام حجتى بر امام حسين شده بود و او براى اينكه پاسخى به آنها داده باشد آمادگى خودش را اعلام كرد ، قطع نظر از اينها ، مسئله ديگرى وجود داشت كه امام حسين تحت آن عنوان قيام كرد ، يعنى اگر از او تقاضاى بيعت هم نمى كردند باز قيام مى كرد و اگر مردم كوفه هم دعوت نمى كردند باز قيام مى نمود . آن مسئله چه بود ؟ مسئله امر به معروف و نهى از منكر ، مسئله اينكه معاويه از روزى كه به خلافت رسيده است ، در مدت اين بيست سال هر چه عمل كرده است بر خلاف اسلام عمل كرده است ، اين حاكم ، جائر و جابر است ، جور و عدوانش را همه مردم ديدند و مى بينيد ، احكام اسلام را تغيير داده است ، بيت المال مسلمين راحيف و ميل مى كند ، خونهاى محترم را ريخته است ، چنين كرده ، چنان كرده ، حالا هم بزرگترين گناه را مرتكب شده است و آن اين كه بعد از خودش پسر شرابخوار قمار باز سگباز خودش را به عنوان ولايتعهد تعيين كرده وبه زور سرجاى خودش نشانده است ، بر ما لازم است كه به اينها اعتراض كنيم ، چون پيغمبر فرمود : «من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله ، ناكثاً عهده ، مخالفاً لسنة رسول الله ، يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، كان حقاً على الله ان يدخله مدخله ، الا و ان هولاء قد لزموا طاعة الشيطان . . .» (5) اگر كسى حاكم ستمگرى را به اين وضع و آن وضع و با اين نشانيها ببيند و اعتراض نكند به عملش يا گفته اش ، آنچنان مرتكب گناه شده است كه سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذب كند كه آن حكمران جائر را معذب مى كند . اما در زمان معاويه در اينكه مطلب بالقوه همينطور بود بحثى نيست . براى خود امام حسن كه مسأله محل ترديد نبود كه معاويه چه ماهيتى دارد ، ولى معاويه در زمان على عليه السلام معترض بوده است كه من فقط مى خواهم خونخواهى عثمان را بكنم ، و حال مى گويد من حاضرم به كتاب خدا و به سنت پيغمبر و به سيره خلفاى راشدين صد در صد عمل بكنم ، براى خودم جانشين معين نمى كنم ، بعد از من خلافت مال حسن بن على است و حتى بعد از او مال حسين بن على است ، يعنى به حق آنها اعتراف مى كند ، فقط آنها تسليم امر بكنند (كلمه اى هم كه در ماده قرار داده بود ، كلمه «تسليم امر» است) يعنى كار را به من واگذار كنند ، همين مقدار ، امام حسن عجالتا كنار برود ، كار را به من واگذار كند و من با اين شرايط عمل مى كنم . ورقه سفيد امضا فرستاد ، يعنى كاغذى را زيرش امضا كرد ، گفت هر شرطى كه حسن بن على خودش مايل است در اينجا بنويسد ، من قبول مى كنم ، من بيش از اين نمى خواهم كه من زمامدار باشم والا من به تمام مقررات اسلامى صد در صد عمل مى كنم . تا آنوقت هم كه هنوز صابون اينها به جامه مردم نخورده بود .

حال فرض كنيم الان ما در مقابل تاريخ اينجور قرار گرفته بوديم كه معاويه آمد يك چنين كاغذ سفيد امضايى براى امام حسن فرستاد و چنين تعهداتى را قبول كرد ، گفت تو برو كنار ، مگر تو خلافت را براى چه مى خواهى ؟ مگر غير از عمل كردن به مقررات اسلامى است ؟ من مجرى منويات تو هستم ، فقط امر دائر است كه آن كسى كه مى خواهد كتاب و سنت الهى را اجرا بكند من باشم يا تو . آيا تو فقط به خاطر اينكه آن كسى كه اين كار را مى كند تو باشى مى خواهى چنين جنگ خونينى را بپا بكنى ؟ ! اگر امام حسن با اين شرايط تسليم امر نمى كرد ، جنگ را ادامه مى داد ، دو سه سال مى جنگيد ، دهها هزار نفر آدم كشته مى شدند ، ويرانيها پيدا مى شد و عاقبت امر هم خود امام حسن كشته مى شد ، امروز تاريخ ، امام حسن را ملامت مى كرد ، مى گفت در يك چنين شرايطى بايد صلح مى كرد پيغمبر هم در خيلى موارد صلح كرد ، آخر يك جا هم آدم بايد صلح كند ، آرى ، اگر ما نيز در آن زمان بوديم مى گفتيم غير از اين نيست كه معاويه مى خواهد خودش حكومت كند ، بسيار خوب خودش حكومت كند ، نه از تو مى خواهد كه او را به عنوان خليفه بپذيرى ، نه از تو مى خواهد كه او را اميرالمؤمنين بخوانى (6) ، نه از تو ميخواهد كه با او بيعت كنى ، و حتى اگر بگويى جان شيعيان در خطر است ، امضا مى كند كه تمام شيعيان پدرت على در امن و امان ، و روى تمام كينه هاى گذشته اى كه با آنها در صفين دارم قلم كشيدم ، از نظر امكانات مالى حاضرم ماليات قسمتى از مملكت را نگيرم و آن را اختصاص بدهم به تو كه به اين وسيله بتوانى از نظر مالى محتاج ما نباشى و خودت و شيعيان و كسان خودت را آسوده اداره كنى . اگر امام حسن با اين شرايط صلح را قبول نمى كرد امروز در مقابل تاريخ محكوم بود . قبول كرد ، وقتى كه قبول كرد ، تاريخ آن طرف را محكوم كرد . معاويه با آن دستپاچگى كه داشت تمام اين شرايط را پذيرفت . نتيجه اش اين شد كه معاويه فقط از جنبه سياسى پيروز شد ، يعنى نشان داد كه يك مرد صد در صد سياستمدارى است كه غير از سياستمدارى هيچ چيز در وجودش نيست ، زيرا همينقدر كه مسند خلافت و قدرت را تصاحب كرد تمام مواد قرار داد را زير پا گذاشت و به هيچكدام از اينها عمل نكرد و ثابت كرد كه آدم دغلبازى است ، و حتى وقتى كه به كوفه آمد صريحا گفت : مردم كوفه ! من در گذشته با شما نجنگيدم براى اينكه شما نماز بخوانيد ، روزه بگيريد ، حج بكنيد ، زكات بدهيد ، ولكن لاتأمر عليكم من جنگيدم براى اينكه امير و رئيس شما باشم . بعد چون ديد خيلى بد حرفى شد گفت اينها يك چيزهايى است كه خودتان انجام مى دهيد ، لازم نيست كه من راجع به اين مسائل براى شما پافشارى داشته باشم . شرط كرده بود كه خلافت ، بعد از او تعلق داشته باشد به حسن بن على ، و بعد از حسن بن على به حسين بن على . ولى بعد از هفت هشت سال كه از حكومتش گذشت شروع كرد مسئله ولايتعهد يزيد را مطرح كردن . شيعيان اميرالمؤمنين را كه در متن قرار داد بود كه مزاحمشان نشود به حد اشد مزاحمشان شد و شروع كرد به كينه توزى نسبت به آنها . واقعا چه فرقى هست ميان معاويه و عثمان ؟ هيچ فرقى نيست ، ولى عثمان كم و بيش مقام خودش را در ميان مسلمين (غير شيعه) حفظ كرد به عنوان يكى از خلفاى راشدين كه البته لغزشهايى هم داشته است ، ولى معاويه از همان اول به عنوان يك سياستمدار دغلباز معروف شد كه از نظر فقها و علماى اسلام عموما (نه فقط ما شيعيان ، از نظر شيعيان كه منطق ، جور ديگر است) معاويه و بعد از او ، از رديف خلفا ، از رديف كسانى كه جانشين پيغمبرند و آمدند كه اسلام را اجرا كنند به كلى خارج شدند و عنوان سلاطين وملوك و پادشاهان به خود گرفتند .

بنابراين وقتى كه ما وضع امام حسن را با وضع امام حسين مقايسه مى كنيم مى بينيم كه اينها از هيچ جهت قابل مقايسه نيستند . جهت آخرى كه خواستم عرض بكنم اين است كه امام حسين يك منطق بسيار رسا و يك تيغ برنده داشت . آن چه بود ؟ | من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله . . . كان حقا على الله ان يدخله مدخله | . . . اگر كسى حكومت ستمگرى را ببيند كه چنين و چنان كرده است و سكوت بكند ، در نزد پروردگار گنهكار است . اما براى امام حسن اين مسئله هنوز مطرح نيست ، براى امام حسن حداكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند ، بعد از اين چنين خواهند كرد . اينكه (اگر بيايند بعد از اين چنين مى كنند) غير از اين است كه يك كارى كرده اند و ما الان سند و حجتى در مقابل اينها بالفعل داريم .

اين است كه مى گويند صلح امام حسن زمينه را براى قيام امام حسين فراهم كرد . لازم بود كه امام حسن يك مدتى كناره گيرى بكند تا ماهيت امويها كه بر مردم مخفى و مستور بود آشكار شود تا قيامى كه بناست بعد انجام گيرد ، ازنظر تاريخ قيام موجهى باشد . پس از همين قرار داد صلح كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين مواد نيست عده اى از شيعيان آمدند به امام حسن عرض كردند : ديگر الان اين قرار داد صلح كأن لم يكن است - و راست هم مى گفتند زيرا معاويه آن را نقض كرد - و بنابراين شما بياييد قيام كنيد . فرمود : نه ، قيام براى بعد از معاويه ، يعنى كمى بيش از اين بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند ، آنوقت وقت قيام است . معنى اين جمله اين است كه اگر امام حسن تا بعد از معاويه زنده مى بود و در همان موقعى قرار مى گرفت كه امام حسين قرار گرفت قطعا قيام مى كرد . بنابراين از نظر هر سه عاملى كه انگيزه هاى صحيح و مشروع و جدى قيام امام حسين بود ، وضع امام حسن با وضع امام حسين كاملا متفاوت و متغاير بود . از او تقاضاى بيعت مى كردند و از اين بيعت نمى خواستند . (خود بيعت كردن يك مساله اى است). براى امام حسين از ناحيه مردم كوفه اتمام حجتى شده بود و مردم مى گفتند كوفه ديگر بعد از بيست سال بيدار شده است ، كوفه بعد از بيست سال معاويه غير از كوفه قبل از بيست سال است ، اينها ديگر قدرشناس على شده اند ، قدرشناس امام حسن شده اند ، قدر شناس امام حسين شده اند ، نام امام حسين كه در ميان مردم كوفه برده مى شود اشك مى ريزند ، ديگر درختها ميوه داده اند و زمينها سر سبز شده است ، بيا كه آمادگى كامل است . اين دعوتها براى امام حسين اتمام حجت بود . براى امام حسن بر عكس بود ، هر كس وضع كوفه را مشاهده مى كرد مى ديد كوفه هيچ آمادگى ندارد . مسئله سوم مسئله فساد عملى حكومت است (فساد حاكم را عرض نمى كنم ، فساد حاكم يك مطلب است ، فساد عمل حكومت مطلب ديگرى است) . معاويه هنوز در زمان امام حسن دست به كار نشده است تا ماهيت آشكار گردد ، و تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر زمينه اى براى قيام باشد ، يا به اصطلاح تكليفى بالفعل به وجود آيد ، ولى در زمان امام حسين صد در صد اينچنين بود .

مواد قرار داد

حال من مقدارى از مواد قرار داد را برايتان مى خوانم تا ببينيد وضع قرار داد چگونه بوده است . مواد قرار داد را به اين شكل نوشته اند :

1- حكومت به معاويه واگذار مى شود (7) بدين شرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره خلفاى شايسته عمل كند .

در اينجا لازم است مطلبى را عرض كنم : اميرالمؤمنين يك منطقى دارد و آن منطق اين است كه مى گويد من به خاطر اينكه خودم خليفه باشم يا ديگرى ، با اينكه خلافت حق من است قيام نمى كنم ، آن وظيفه مردم است ، من آنوقت قيام مى كنم كه آن كسى كه خلافت را بر عهده گرفته است كارها را از مجرا خارج كرده باشد ، در نهج البلاغه است : «و الله لاسلمن ماسلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة» (8) . يعنى مادامى كه ظلم فقط بر شخص من است كه حق مرا از من گرفته اند ، و منهاى اين ساير كارها در مجراى خودش است ، من تسليمم ، من آنوقت قيام مى كنم كه كارهاى مسلمين از مجرا خارج شده باشد .

اين ماده قرار داد اين است و در واقع امام حسن اينچنين قرار داد مى بندد : مادامى كه ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم كرده اند ولى آن غاصب متعهد است كه امور مسلمين را در مجراى صحيح اداره كند من به اين شرط حاضرم كنار بروم .

2- پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه اى پيش آمد متعلق به حسين. اين جمله مفهومش اين است كه اين صلح يك مدت موقتى دارد ، نه اينكه امام حسن گفت ديگر ما گذشتيم و رفتيم ، اين تو و اين خلافت ، تا هر وقت هر كار مى خواهى بكن ، نه ، تا معاويه هست ، اين صلح تا زمان معاويه است ، شامل بعد از زمان معاويه نمى شود ، پس معاويه حق ندارد براى بعد از زمان خودش توطئه اى بچيند : و معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.

3- معاويه در شام لعن و ناسزاى به اميرالمؤمنين را رسم كرده بود . اين را در متن صلحنامه قيد كردند كه بايد اين عمل زشت موقوف باشد : معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين ولعنت بر او را در نمازها ترك كند و على را جز به نيكى ياد ننمايد كه اين را هم معاويه تعهد و امضاء كرد . اينها روى على تبليغ مى كردند ، مى گفتند على را ما به اين دليل لعنت مى كنيم كه - العياذ بالله - او از دين اسلام خارج شده بود . آدمى كه اينجا امضا مى دهد ، لااقل اين مقدار اتمام حجت بر او شده كه تو اگر على را يك آدمى مى خوانى كه واقعا مستحق لعن است پس چرا متعهد مى شوى كه او را جز به نيكى ياد نكنى ، و اگر مستحق لعن نيست و آن طور كه متعهد شده اى درست است پس چرا اينطور عمل مى كنى ؟ ! كه بعد ، اين را هم زير پا گذاشت و تا نود سال اين كار ادامه پيدا كرد .

4- بيت المال كوفه كه موجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى است و تسليم حكومت شامل آن نمى شود و معاويه بايد هر سالى دو ميليون درهم براى حسن بفرستد اين قيد را كرده بودند براى همين كه مى خواستند نياز شيعيان را از دستگاه حكومت معاويه رفع كنند كه اينها مجبور نباشند ، و بدانند اگر نيازى داشته باشند مى شود خود امام حسن وامام حسين مرتفع كنند . و بنى هاشم را از بخششها و هديه ها بر بنى اميه امتياز دهد و يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدايى كه در كنار اميرالمؤمنين در جنگهاى جمل و صفين كشته شده اند تقسيم كند و اينها همه بايد از محل خراج دارابجرد تأديه شود . دارابجرد در اطراف شيراز است كه خراج و ماليات اين نقطه را به بنى هاشم اختصاص دادند .

5- مردم در هر گوشه از زمينهاى خدا ، شام يا عراق يا يمن و يا حجاز ، بايد در امن و امن باشند و سياهپوست و سرخپوست از امنيت برخوردار باشند و معاويه بايد لغزشهاى آنان را ناديده بگيرد مقصود كينه توزيهايى است كه به گذشته مربوط مى شود ، چون اينها اغلب كسانى بودند كه در گذشته با معاويه در صفين جنگيده اند و هيچكس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نكند و مردم عراق را به كينه هاى گذشته نگيرد . اصحاب على در هر نقطه اى كه هستند در امن و امان باشند و كسى از شيعيان على مورد آزاد واقع نشود و ياران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسى ايشان را تعقيب نكند و صدمه اى بر آنان وارد نسازد ، و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود . به قصد جان حسن بن على و برادرش حسين و هيچيك از اهل بيت رسول خدا توطئه اى در نهان و آشكار چيده نشود اين مواد ، مخصوصا ماده 5 و ماده 3 - كه مسئله لعن اميرالمؤمنين است - اگر چه از همان شرط اول تأمين شده زيرا وقتى كه او متعهد ميشود كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره خلفاى را شدين عمل كند ، طبعا اينها در آن مستتر است ، ولى معذلك اينها را كه مى دانستند مورد توجه خاص معاويه است و بر خلاف عمل مى كند ، براى اينكه بعدها هيچگونه تأويل و توجيهى در خصوص اين كارها به كار نبرد ، به طور خصوصى در مواد قرار داد گنجاندند و در هيچيك از آفاق عالم اسلام ارعاب و تهديدى نسبت به آنان انجام نگيرد. خواستند نشان بدهند كه ما از حالا به روش تو بد بين هستيم .

اينها بود مجموع مواد اين قرار داد . معاويه نماينده اى داشت به نام عبدالله بن عامر . او را با نامه اى كه زير آن را امضا كرده بود فرستاد نزد امام حسن و گفت شرايط همه همان است كه تو مى گويى ، هر چه تو در آن صلحنامه بگنجانى من آن را قبول دارم . امام حسن هم اين شرايط را در صلحنامه گنجانيد . بعد هم معاويه با قسمتهاى خيلى زيادى كه من خدا و پيغمبر را ضامن قرار مى دهم ، اگر چنين نكنم چنان ، اگر چنين نكنم چنان ، همه اين شرايط را گفت و اين قرار داد را امضا كردند .

بنابراين به نظر نمى رسد كه در صلح امام حسن ، در آن شرايطى كه امام حسن مى زيست ايرادى باشد ، ومقايسه كردن ميان صلح امام حسن در مسند خلافت با قيام امام حسين به عنوان يك معترض ، با اينهمه اختلافات ديگرى كه عرض كردم مقايسه صحيحى نيست ، يعنى به نظر اينجور مى رسد كه اگر امام حسن در آنوقت نبود و بعد از شهادت اميرالمؤمنين امام حسين خليفه شده بود ، قرار داد صلح امضا مى كرد ، و اگر امام حسن تا بعد از معاويه زنده بود ، مثل امام حسين قيام مى كرد ، چون شرايط مختلف بوده است .

پرسش و پاسخ

سئوال : اگر اميرالمؤمنين بجاى امام حسن مى بود آيا صلح مى كرد يا نه ؟ حضرت على مى فرمود من حاضر نيستم يك روز حكومت معاويه را تحمل كنم ، چگونه امام حسن راضى به حكومت معاويه شد ؟

جواب : اين سئوال را كه اگر حضرت امير در جاى حضرت امام حسن بود صلح مى كرد يا نه ، به اين شكل نمى شود جواب داد ، بله ، اگر شرايط حضرت على مثل شرايط حضرت امام حسن مى بود صلح مى كرد ، اگر بيم كشته شدنش در مسند خلافت مى رفت . ولى مى دانيم كه شرايط حضرت امير با شرايط امام حسن خيلى متفاوت بود ، يعنى اين نابسامانيها در اواخر دوره حضرت امير پيدا شد ، ولهذا جنگ صفين هم جنگى بود كه در حال پيشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمى كردند مسلم اميرالمؤمنين پيروز شده بود . در اين جهت بحثى نيست . و اما اينكه شما فرموديد چرا اميرالمؤمنين حاضر نيست يك روز حكومت معاويه را قبول كند ولى امام حسن حاضر مى شود ؟ شما اين دو را با همديگر مخلوط مى كنيد . حضرت امير حاضر نيست يك روز ، معاويه به عنوان نايب او و به عنوان منسوب از قبل او حكومت كند ، ولى امام حسن كه نمى خواهد معاويه را نايب و جانشين خود قرار دهد ، بلكه مى خواهد خود كنار برود . صلح امام حسن كنار رفتن است نه متعهد بودن . در متن اين قرار داد هيچ اسمى از خلافت برده نشده ، اسمى از اميرالمؤمنين برده نشده ، اسمى از جانشين پيغمبر برده نشده ، سخن اين است كه ما كنار مى رويم ، كار به عهده او ، ولى به شرط آنكه اين كه شخصا صلاحيت ندارد ، كار را درست انجام دهد ، و متعهد شده كه درست عمل كند . پس اين دو خيلى تفاوت دارد . اميرالمؤمنين گفت من حاضر نيستم يك روز كسى مثل معاويه از طرف من و نايب من در جايى باشد . امام حسن هم حاضر به چنين چيزى نبود ، و شرايط صلح نيز شامل چنين چيزى نيست .

سئوال : آيا اميرالمؤمنين راجع به چگونگى برخورد با معاويه ، وصيتى به امام حسن كرده بودند ؟

جواب : يادم نمىآيد كه تا به حال برخورد كرده باشم در وصيتهاى حضرت امير كه چيزى راجع به اين جهت گفته باشند ، ولى ظاهرا وضع روشن بوده ، اگر در متن تاريخ هم نمانده باشد وضع روشن بوده است . اميرالمؤمنين خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاويه بود و حتى همان اواخر هم كه وضع اميرالمؤمنين نابسامان بود باز چيزى كه اميرالمؤمنين را ناراحت مى داشت وضع معاويه بود و معتقد بود كه بايد با معاويه جنگيد تا او را از ميان برد . شهادت اميرالمؤمنين مانع جنگ جديد با معاويه شد . آن خطبه معروفى كه در نهج البلاغه است كه حضرت مردم را دعوت به جهاد كرد و بعد از اصحاب با وفايش كه در صفين كشته شدند ياد كرد و فرمود : «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق و مضوا على الحق ، اين عمار ؟ و اين ابن التيهان ؟ و اين ذوالشهادتين ؟» (9) و بعد گريست ، اين خطابه را در نماز جمعه خواند ، مردم را دعوت كرد كه حركت كنند ، ونوشته اند هنوز جمعه ديگر نرسيده بود كه ضربت خورد و شهيد شد . امام حسن هم در ابتدا تصميم به جنگيدن با معاويه داشت ، ولى آنچه كه از اصحابش ظهور و بروز كرد از عدم آمادگى و اختلافات داخلى ، تصميم امام حسن را از جنگ منصرف به صلح كرد ، يعنى امام حسن ديد اين جنگيدن يك جنگيدن افتضاح آميزى است ، با اين مردم جنگيدن ، افتضاح و رسوايى است . در ساباط اصحاب خودش آمدند با نيزه به پاى او زدند .

يكى از امتيازات بزرگ جريان امام حسين اين است كه امام حسين يك هسته نيرومند ايمانى به وجود آورد كه اينها در مقابل هر چه شدايد بود مقاومت كردند . تاريخ نمى نويسد كه يك نفر از اينها به لشكر دشمن رفته باشد ، ولى تاريخ مى نويسد كه عده زيادى از لشكر دشمن در همان وقايع عاشورا به اينها ملحق شدند ، يعنى در اصحاب امام حسين كسى نبود كه ضعف نشان دهد مگر يك نفر (يا دو نفر) به نام ضحاك بن عبدالله مشرقى كه از اول آمد به امام حسين گفت من با شما مىآيم ولى يك شرطى با شما دارم و آن اين است كه تا وقتى كه احتمال بدهم وجود من به حال شما مفيد است هستم ، ولى از آن ساعتى كه بدانم ديگر ذره اى به حال شما نمى توانم مفيد باشم ، مرخص شوم . با اين شرط حاضر شد ، امام هم قبول كرد . آمد و تا روز عاشوراو تا آن لحظات آخر بود ، بعد آمد نزد امام و گفت من طبق شرطى كه كردم الان ديگر مى توانم بروم چون حس مى كنم كه ديگر وجود من براى شما هيچ فايده اى ندارد . فرمود مى خواهى بروى برو . يك اسب بسيار دونده عالى يى داشت ، سوار اين اسب شد و چند شلاق محكم به آن زد كه اسب را به اصطلاح اجير وآماده كرده باشد . اطراف محاصره بود . نقطه اى را در نظر گرفت . يكمرتبه به قلب لشكر دشمن زد ولى نه به قصد محاربه ، به قصد اينكه لشكر را بشكافد و فرار كند . زد و خارج شد . عده اى تعقيبش كردند . نزديك بود گرفتار شود . اتفاقا در ميان تعقيب كنندگان شخصى بود كه از آشنايان او بود ، گفت كارى به او نداشته باشيد ، او كه نمى خواهد بجنگد ، مى خواهد فرار كند . رهايش كردند ، رفت . ولى غير از اين ، هيچكس ضعف نشان نداد ، اما اصحاب امام حسن ضعف و رسوايى نشان دادند . اگر حضرت صلح نمى كرد يك كشته شدنى بود براى امام حسن مقرون به رسوايى از طرف اصحاب خودش . پس اينها با همديگر تفاوت دارد .

غرض اين است كه اميرالمؤمنين باز هم تصميم به جنگ داشت و امام حسن هم در ابتدا تصميم به جنگ داشت ولى امورى كه از مردم كوفه ظهور و بروز كرد مانع شد كه امام به جنگ ادامه دهد . حتى امام لشكرش را به همان مقدار كمى هم كه آمدند بيرون ازشهر زد ، گفت برويد در نخليه كوفه ، خودش هم خطبه خواند ، مردم را دعوت كرد ، و وقتى هم كه خطبه خواند يك نفر جواب مثبت نداد تا عدى بن حاتم بلند شد و مردم را ملامت كرد و بعد گفت من خودم كه راه افتادم ، و خودش راه افتاد ، يك هزار نفرى هم داشت ، بعد ديگران راه افتادند ، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخليه كوفه ، ده روز آنجا بود ، فقط چهار هزار نفر جمع شدند . بار دوم حضرت آمد مردم را بسيج كرد . اين بار جمعيت زياد آمدند ، ولى باز در همانجا ضعف نشان دادند ، به يك عده از رؤسايشان پول دادند ، شب فرار كردند ورفتند ، يك عده به شكل ديگر ، ويك عده به شكل ديگر ، حضرت ديد زمينه ديگر زمينه جنگيدن افتخار آميز نيست .

سئوال : اينكه فرموديد اگر امام حسن صلح نمى كرد تاريخ او را ملامت مى كرد كه چرا با اين كه مى توانستى شرايط خود را در صلحنامه بگنجانى اين كار را نكردى درست به نظر نمى رسد ، زيرا مردم فرستادن كاغذ سفيد امضاء براى امام حسن را يك نيرنگ تلقى مى كردند چرا كه اين كار بدين معنى است كه تو هر چه مى خواهى بنويس ، من كه حرفهاى تو را قبول ندارم . معاويه را مردم در زمان حضرت امير شناخته بودند . . .

جواب : اتفاقا در آن سفيد امضاء ، معاويه مى توانست نيرنگ ديگرى به كار ببرد و آن اين است كه ببيند شرايطى كه امام حسن مى نويسد يك شرايط اسلامى است يا شرايط غير اسلامى ؟ چون معاويه از نظر وضع و موقعيت خودش - از نظر واقعيت هم همينطور - مى خواست روشن شود كه امام حسن چه مى خواهد ؟ (هم امام حسن مى خواست اين كار بشود و هم معاويه) آيا شرايط او به نفع خودش است يا به نفع مسلمين ؟ ما ديديم همه شرايط به نفع مسلمين بود ، و غير از اين ، امام حسن نه مى توانست بكند و نه مى كرد . شما مى گوييد كه مردم اين را نيرنگ تلقى مى كردند . اتفاقا مردم مى گفتند چه آدم خوبى است ! و به امام حسن مى گفتند حرفهايت را بزن ، ببينيم آخر تو چه مى خواهى ؟ آيا حرفت فقط اين است كه من بايد خليفه باشم يا حرف ديگرى دارى ؟ اگر حرف ديگرى دارى ، اين كه حاضر است كه واقعا مسلمين را به سعادت برساند .

شما بعد فرموديد كه معاويه را مردم در زمان حضرت امير شناخته بودند . اتفاقا قضيه اينطور است كه مردم معاويه را بد آدمى شناخته بودند و خوب حاكمى ، و اين كه مردم كوفه سست شدند يكى به همين خاطر بود ، مى گفتند درست است كه معاويه آدم بدى است ولى با رعيت خيلى خوب است ، ببين با شاميها چگونه رفتار مى كند ! چقدر شاميها از او راضى هستند ! آنهايى كه معاويه را شناخته بودند به اين صورت شناخته بودند كه درست است كه آدم بدى است اما حاكم خوبى است ، اگر او حاكم شود هيچ فرقى ميان مردم كوفه و غير كوفه نخواهد گذاشت . مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردبارى . معاويه يك حلم سياسى ئى داشت ومورخين به او عيب گرفته اند كه نتوانست حلم سياسى خود را در مورد كوفه عملى كند ، و اگر مى كرد از نظر معنوى هم پيروز مى شد . معاويه معروف بود به حلم سياسى . مردم مى رفتند به او فحش مى دادند ، مى خنديد و در آخر پول مى داد و آنها را جلب مى كرد . مى گفتند براى حكومت بهتر از اين ديگر نمى شود پيدا كرد ، حالا آدم بدى است آدم بدى باشد . امام حسن هم بر همين اساس تصميم به صلح گرفت ، و گويى به مردم مى گفت بسيار خوب ، ما اين آدم بد را آورديم كه كارها را خوب انجام دهد ، حال ببينيد آنطور كه شما انتظار داريد كه اين آدم بد كارها را خوب انجام دهد انجام خواهد داد يا انجام نخواهد داد . هرگز معاويه به عنوان يك حاكم جائر شناخته نشده بود ، به عنوان يك مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بيش از آن . معاويه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند ، از نظر اينكه چگونه حاكمى است .

سئوال : آيا امام حسين هم صلحنامه را امضاء كرده اند يا خير ؟ و آيا ايشان به صلح امام حسن اعتراضى داشته اند يا خير ؟

جواب : من جايى نديده ام كه امام حسين هم صلحنامه را امضا كرده باشد ، از باب اينكه ضرورتى نداشته كه امام حسين امضا كند ، چون امام حسين ، آنوقت به عنوان يك نفر تابع بود و تسليم امام حسن ، و هر چه كه امام حسن مى كرد آن را قبول داشت و متعهد بود . حتى يك عده اى كه با صلح امام حسن مخالف بودند آمدند نزد امام حسين كه ما اين صلح را قبول نداريم ، آيا بياييم با تو بيعت كنيم ؟ فرمود نه ، هر چه برادرم امام حسن كرده من تابع همان هستم . از نظر تاريخ مسلم اين است كه امام حسين صد در صد تابع صلح امام حسن بود ، يعنى كوچكترين ابراز مخالفتى از امام حسين نسبت به اين صلح ابراز نشده ، و ديده نشده كه جايى اعتراض كند كه من با اين صلح موافق نيستم ، و بعد كه ببيند امام حسن مصمم به صلح است تسليم شود ، نه ، هيچ اعتراضى از او ديده نشده است .

پي نوشت ها

1 . حالا من كار ندارم كه در اين جهت تفاوتى هست كه امام حسين معترض بر حق بود و امام حسن امام بر حق و معترضش معترض باطل ، وضع را از نظر اجتماعى عرض مى كنم .
2 . كه به حق هم شورش كرده بودند ، يعنى اعتراض هايشان همه بجا بود (سنى ها هم اكنون قبول دارند كه معترضين به عثمان اعتراضهايشان بجا بود) و لهذا على (ع) در دوره خلافتش هم اين ها را گرامى مى داشت . در ميان معترضين و قتله عثمان افرادى مثل محمد بن ابى بكر و مالك اشتر بودند ، و اين ها بعدها از خواص و از خصيصين اميرالمؤمنين شدند چنان كه قبل از آن هم بودند .
3 . نهج البلاغه ، خطبه 240 .
4- مثل نويسنده (شهيد جاويد).
5 . تاريخ طبرى ، ج 7 ص 300 .
6 . قيد كردند كه معاويه هيچگاه توقع نداشته باشد كه امام حسن او را (يا اميرالمؤمنين) خطاب كند .
7 . تعبير اينجا حكومت است كه اين ، تعبير فارسى آن است ولى عبارت عربى تسليم امر است ، يعنى كار به او واگذار مى شود .
8 . نهج البلاغه ، خطبه 74 .
9 . نهج البلاغه ، خطبه 182 .

منبع: تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى - جلد دوم

موضوعات: بصیرت
 [ 10:47:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت