بصیرت سرا
ولا یحمل هذه العَلَم الا اهل البصر و الصبر




آذر 1394
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30        




جستجو





رتبه


 
  داستان زیبا تقدیدم به همه خوبان ...

لطف الهی
حکایتی از زبان حضرت مسیح (ع) نقل می کنند که بسیار شنیدنی است. می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت های مختلف آن را بیان میکرد. حکایت این است :

مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گر چه این کارگران تازه ، غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد.

شبانگاه ، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی کارگران را گردآورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی است آنانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : (( این بی انصافی است. چه می کنید ، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آن ها که اصلاً کاری نکرده اند)). مرد ثروتمند خندید و گفت : (( به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است؟)) کارگران یک صدا گفتند : (( نه ، آنچه که شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم.( مرد دارا گفت : (( من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من کم نمیشود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن ، بسیار دارم. من از سر بی نیازی ست که می بخشم.))

مسیح گفت : (( بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند. بعضی ها درست دم
غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است ، پیدایشان می شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند.))

شما نمی دانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد ، بلکه دا رائی خویش را می نگرد. او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما. از غنای ذات الهی ، جز بهشت نمی شکفد. باید هم این گونه باشد. بهشت ، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین تنگ نظرها برپا داشته اند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمیتوانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند

موضوعات: بصیرت
[پنجشنبه 1394-09-26] [ 12:43:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  باور کن جواب می ده : اللهم انی استودعک دینی و امانتی و ذریتی و زوجی ... ...

 

 

زنی بود که بیشتر وقتــــها شوهـرش در مسافرتــــــ بود…

 

این زن همیشه بخاطر همسرش و بخاطر فرزندانش می ترسید که دچــــار فتنه نشوند…

 

روزی همسرش به پیشش آمد وبه او گفت که هر بار ،

در طی سفــــــر ،

حالتی به مـن دست می دهد که برایم عجیـب است؛

انگار که چیزی مرا از انجام دادن کار حــــرام  باز می دارد.

حال چه این کار حرام، یک نگاه کردن باشد یا تلفن کردن باشد و یا چیزهــــــای دیگر….

 

و در روز دیگری پسـر بزرگش به پیشش آمد

و از مادرش پرسید: مادرم چه دعایی برایــم می کنی؟!!!!

من هنگامی که با دوستانم به کنار مدارس دختـرانه میرویم ؛

قلبــــم حالت گرفتگی دارد.

پس از آنجا بر می گردم…

دوستانم شماره تلفن دختر ها را به من می دهند.

 

و هنگامی که به آنها زنگـــــــ می زنم

باز همان حالت گرفتگی در مـــــن بوجود می آید،

تا وقتی که تلفن راقطع کنم و سر جایم بنشینم.

 

و حتی وقتی که بر روی اینترنت هستم ،

چیزی مــــرا از انجام دادن حرام باز می دارد؛

حتی اگر یک نظر کردن به عکسی باشد…

.

.

 

.

.

پس زن آنها را با خبـر کرد به این که بعد از هر نمـاز این دعا را میخوانده…

.

اللهم انی استودعک دینی و امانتی و ذریتی و زوجی

ﻭ ﻗﻠﺒﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭﻗﻠﺐ ﺯﻭﺟﻲ ﻭﺳﻤﻌﻬﻢ ﻭﺃﺑﺼﺎﺭﻫﻢ ﻭ ﺟﻤﻴﻊ ﺟﻮﺍﺭﺣﻬﻢ »

.

(خداوندا همانا من دینـم وامانتــ هایم و فرزندانـم و همسـرم

و قلبـم و قلبـــــ فرزندانم و قلبــــــ همسرم و گوشهایشان را و چشم هایشان را

و تمـــام اعضای بدنشان را در دست تو یا الله،

به امانت می گذارم که نگهدارشان باشی )

 

 

موضوعات: بصیرت
 [ 12:17:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت