اگرچه بارها و بارها درباره ابعاد شخصيتي امام خميني(ره) از منظر بينش اسلامي، سياسي و فرهنگي شان صحبت شده است و انديشمندان زيادي در اين عرصه دست به قلم برده اند، اما خالي از لطف نيست که نگاهي دوباره بيندازيم به رفتار و منش ايشان در نهاد خانواده.امام خميني(ره) سلامت محيط زندگي و احترام به همسر و فرزندان را بخشي از سلامت و سعادت جامعه مي دانست و بر خلاف برخي از افراد که به واسطه اشتغال، تحصيل و … خانواده را رها مي کنند، با ظرافت خاصي به امور خانواده توجهي توأم با عطوفت و محبت داشت و برنامه هاي متراکم علمي، اجتماعي ، سياسي و… مانع از اين ارتباط نبود. در سيره امام خميني، «زن» به عنوان يک خدمتکار يا عنصري که در خانه بايد تدارکات را انجام دهد، تلقي نمي شود، ايشان همسر خويش را به عنوان يک همراه، همراز و چه بسا يک هم فکر مي دانست.

ادامه مطلب :

احترام به همسر :«تصدقت شوم؛ الهي قربانت بروم، در اين مدت که به جدايي از آن نور چشم عزيز و قوت قلبم مبتلا گرديدم، متذکر شما هستم و صورت زيبايت در آيينه قلبم منقوش است. عزيزم اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشي در پناه خودش حفظ کند. [حال] من با هر شدتي باشد، مي گذرد، ولي بحمدا… اکنون هر چه پيش آمده خوش بوده و الان در شهر زيباي بيروت هستم؛ حقيقتا جاي شما خالي است، فقط براي تماشاي شهر و دريا، خيلي منظره خوش دارد. صد حيف که محبوب عزيزم همراهم نيست که اين منظره عالي به دل بچسبد…» آن چه خوانديد گوشه اي از نامه پر مهر و محبت حضرت امام(ره) به همسرشان است. اين نامه که در «صحيفه امام» به چاپ رسيده در سفر لبنان و از شهر بيروت و در فروردين ماه 1312 نگاشته شده است، در آن زمان حضرت امام در سن 31 سالگي بوده اند.

خوش به حال من که چنين همسري دارم:پايگاه اطلاع رساني حوزه با بيان خاطراتي از فرزندان و نزديکان امام (ره) سعي در معرفي سيره ايشان در خانه و کنار اعضاي خانواده دارد، که در ادامه برخي از اين خاطرات را مي خوانيد:

امام(ره) علاقه و محبت وافري به همسرشان داشتند. يادم هست يک بار که خانم مسافرت رفته بودند آقا خيلي دل تنگي مي کردند. وقتي ايشان اخم مي کردند، ما به شوخي مي گفتيم اگر خانم باشند آقا مي خندد، وقتي نباشند آقا ناراحت هستند و اخم مي کنند. من گفتم خوش به حال خانم که شما اين قدر دوست شان داريد امام(ره) گفتند: «خوش به حال من که چنين همسري دارم. فداکاري که خانم در زندگي کردند، هيچ کسي نکرده است.»

مرا دل نگران کردي:در همان ايامي که در فرانسه بوديم روزي خانم به منزل يکي از فاميل هايشان به ميهماني رفتند، اما موقع برگشتن دو ساعت از وقتي که به حضرت امام(ره) گفته بودند که برمي گردند، ديرتر شده بود و هنوز برنگشته بودند.

امام(ره) که همه کارهايشان را با ساعت و دقيقه تنظيم مي کردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسيدند: «خانم نيامدند؟» دفعه سوم فرمودند : «نگران شده ام، شما نمي توانيد وسيله اي پيدا کنيد که تماس بگيريم؟» تا اينکه خانم تشريف آوردند، اما وقتي خانم آمدند با يک محبت خاصي روبه روي خانم نشستند و فقط گفتند : «مرا دل نگران کردي» !

هرگز از من چاي نخواستند:در خاطره اي از همسر امام (ره) نقل شده است: امام(ره) طي اين سال هاي طولاني زندگي مشترک، هرگز از من نخواستند يک فنجان چاي به ايشان بدهم. آقا چاي را خودشان آماده مي کردند و به محض نوشيدن چاي فنجان شان را مي شستند.

تقسيم امور بچه داري:امام(ره) نسبت به بچه هاي کوچک بسيار مهربان و صبور بودند. خانم تعريف مي کردند که چون بچه هايشان شب ها خيلي گريه مي کردند و تا صبح بيدار مي ماندند؛ امام شب را تقسيم کرده بودند؛ يعني مثلا دو ساعت خودشان از بچه نگهداري مي کردند و خانم مي خوابيدند و دو ساعت خود مي خوابيدند و خانم از بچه نگهداري مي کرد.

روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتي را به بازي با بچه ها اختصاص مي دادند تا کمک خانم در تربيت بچه ها باشند.

آهسته راه مي رفتند تا کسي بيدار نشود:خانم امام(ره) مي گفتند: بنده تا ياد دارم ايشان هر شب (هميشه) به نماز شب مي ايستادند و سعي داشتند که مزاحم من يا بچه ها نباشند. حتي يک شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بيدار نشديم، مگر اينکه مثلا خودمان بيدار بوديم. مسافرت هم که مي رفتيم آقا براي نماز شب که بيدار مي شدند طوري حرکت مي کردند و آهسته راه مي رفتند و وضو مي گرفتند که مزاحم ديگران نبودند.

بدون آن که بگويند به آشپزخانه مي رفتند:امام(ره) براي اولادشان احترام خاصي قائل بودند و بسيار خوشرو و با متانت با آن ها رفتار مي کردند. گاهي اوقات بدون آن که چيزي به ما بگويند به بهانه اي به آشپزخانه مي رفتند و براي ما چاي مي ريختند!

بايد اين ها را بخوانم و به مردم جواب بدهم:يادم مي آيد يکي از نوه ها، يک روز به راهرو آمد و يک لنگه کفش برداشت و گفت مي خواهد امام(ره) را بزند. من دنبالش دويدم تا کفش را بگيرم، ولي او در را باز کرد و به داخل اتاق رفت. تا رفتم او را بگيرم امام دستشان را بلند کردند و به من فهماندند که کاري نداشته باشم. بچه سه ، چهار بار با کفش به امام زد. بعد امام او را بغل کردند و بوسيدند و گفتند:«باباجون اگر من به شما مي گويم که به اين کاغذها دست نزني به اين خاطر است که اين ها مال مردم است و من بايد آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند پيش خدا مسئولم» .يعني بدون آن که حالت خاصي در چهره شان پيدا شود خيلي راحت با آن بچه برخورد کردند.

تفريح داشته باش:امام(ره) وقتي مي ديدند من روزهاي تعطيل مشغول درس هستم مي گفتند: «به جايي نمي رسي، چون بايد موقع تفريح، تفريح کني» . اين نقل قول از خود امام است که در حضور من مکرر به پسر من مي گفتند: «من نه يک ساعت تفريحم را گذاشتم براي درس و نه يک ساعت وقت درسم را براي تفريح گذاشتم.»

به کسي دستور نمي دادند:در نجف گاهي اتفاق مي افتاد که امام(ره) روي پشت بام متوجه مي شدند که چراغ آشپزخانه يا دستشويي روشن مانده؛ به خانم و ديگران که طبقه بالا بودند دستور نمي دادند که بروند چراغ را خاموش کنند.

خود راه مي افتادند و سه طبقه را در تاريکي پايين مي آمدند و چراغ را خاموش مي کردند و باز مي گشتند.

منیع : سيره امام خميني (ره) در خانواده به روايت خاطرات / پایگاه خبری تحلیلی تعامل

موضوعات: اخلاقی, روانشناسی اسلامی
[یکشنبه 1395-01-29] [ 10:51:00 ب.ظ ]