راستی شما خونتون رو کجا ساختید ؟

ما در روستای کوچکی زندگی می کردیم یه کم که بزرگ تر شدیم روستا برای کار و کاسبی ما کوچک بود این بود که به فکر رفتن به شهر دیگه افتادیم لذا همه بار و بنه رو جمع کردیم و به راه افتادیم .اولا که رسیده بودیم زیاد سخت بهمون گذشت اما کم کم عادت کردیم کارامون رونق گرفت تا وقتی که …

یکی از بزرگ های شهر که دوست و دشمن همه اونو به کرامت و صداقت … قبول داشتند و مورد اعتماد بود مکررا به اهالی شهر می گفت ،  باید از اینجا بریم آخه شهرمون رو گسل زلزله هستش و هر لحظه احتمال وقوع زلزله وجود داره نکنه زلزله بیاد هست و نیستتون ویران بشه ، که پدر ما وقتی صحبت ها رو شنید گفت بچه ها اینجا خونه نسازین هرچه دارین نقد کنین که باید بریم . بریم به یه شهر بزرگ تر چون اونجا امنه هر چی دارین اوجا خرج کنین و اونجا بسازین .

فردای اونروز بیرون که رفتم دیدم همه حرف ها بزرگ شهر رو با هم زمزمه می کردنند اما کسی عملا کوچک ترین کاری برای رفتن نکرده بود همه داشتن با حرص ولع ، بیش از پیش خونه می ساختند و آباد میکردند .

راستی خطابم به شماست آره شما خواننده محترم . خونتون رو کجا ساختید ؟؟؟

نوشته شده توسط : محبوبه رحیمی

 

موضوعات: بصیرت, داستان, اخلاقی
[جمعه 1396-10-29] [ 10:00:00 ب.ظ ]